نوشته شده توسط : ali
مردم ایران و جهان، زنجان را با چاقوهایش می شناسند. سال هاست که هنر چاقوسازی در زنجان دنبال می شود و به عنوان صنایع دستی در اختیار مردم قرار می گیرد و به کشورهای دیگر هم صادر می شود.
 21 نماینده مجلس شورای اسلامی با ارائه طرحی درخواست کردند که بنا به ماده 17 قانون مجازات اسلامی، تولید، عرضه و حمل چاقوی ضامن دار، ساتور، قمه و قداره و ... در ایران متوقف شود. همین طرح بهانه ای شد تا در سرمای بهمن ماه سری بزنیم به شهر قمه ها و قداره ها و با شگفتی های جالبی روبرو شویم.

«محمدرضا جرجیسی» رییس اتحادیه چاقوسازان و چاقوفروشان استان زنجان است. با او که از جمله افرادی است که شغل اجدادی اش را ادامه می دهد و چاقوسازی را از پدرش یاد گرفته، همراه می شویم تا بیشتر از هنر ساخت صنایع دستی فلزی در زنجان بدانیم.

او از قدمت هنر چاقوسازی در استان زنجان می گوید: «چاقوسازی در زنجان هزاران سال قدمت دارد. به نوعی باید گفت که قدمت هنر چاقوسازی در زنجان بر می گردد به دوره مردان نمکی.»
 

جرجیسی ادامه می دهد: «در کشور ما هر شهری سوغاتی خاص خودش را دارد. مثلا اگر حرف از روغن زیتون شود، همه مردم ایران یاد رودبار می افتند. بسیاری از سوغاتی های شهرهای مختلف ایران آنقدر از کیفیت بالایی برخوردار هستند که به خارج از کشو رهم صادر می شوند. در این میان مردم ایران و جهان، زنجان را با چاقوهایش می شناسند. سال هاست که هنر چاقوسازی در زنجان دنبال می شود و به عنوان صنایع دستی در اختیار مردم قرار می گیرد و به کشورهای دیگر هم صادر می شود.»

بنا به گفته های رییس صنف چاقوسازان و چاقوفروشان این استان، زنجان حدود هفت درصد از بازار کل کشور را در عرصه صنایع فلزی در دست دارد: «بیشتر مردم در این شهر با نان هنر زیبای جاقوسازی بزرگ شده اند اما شاید کمتر کسی بداند که صنایع دستی این شهر حتی پایش به موزه های فرانسه، آلمان، ترکیه و ... هم کشیده شده است.»

هنرمندی که مجرم می شود

جرجیسی درباره طرحی که مجلس درباره چاقو، قمه و ... به تصویب رساند می گوید: «با تایید این طرح تولید چاقو، چاقوی ضامن دار، ساتور، قمه، قداره و شمشیر در ایران ممنوع شده و خیلی از هنرمندان و صنعتگرانی که در این عرصه کار می کنند بیکار می شوند. فکرش را بکنید با تصویب این طرح، هنرمند یک شبه به مجرم تبدیل می شود. مطمئنا یک قصاب نمی تواند بدون ساتور کارش را انجام دهد، پس نمونه های خارجی از کشورهای دیگر وارد می شود. این کار یعنی خط قرمز کشیدن روی تولیدات وطنی. دیگر توریست هایی که به زنجان می آیند از این شهر دست خالی به کشورشان بر می گردند و زنجان دیگر در هیچ نمایشگاهی چه در داخل و چه خارج از کشور، شرکت نخواهد داشت. اگر این طرح تصویب شود ما حتی دیگر نمی توانیم صادراتی در این زمینه داشته باشیم.»

اتحادیه چاقوسازان و چاقوفروشان در نامه ای اعلام کرده اند که اگر این طرح تایید شود، اقتصاد این شهر با مشکل روبرو می شود. البته روز هفتم آذر ماه شورای نگهبان این طرح را تایید نکرد و دوباره جهت بررسی مجدد، طرح به مجلس شورای اسلامی برگردانده شد.
 

قمه هایی که صادر می شوند

همراه با آقای جرجیسی به یکی از کارگاه های قدیمی چاقوسازی شهر می رویم و در کنار فولادهای سرد و تیغه های بسیار تیز و دسته هایی از شاخ گوزن، از شگفتی های این شغل جالب می شنویم: «شاید کمتر کسی بداند که ما در صادرات صنایع فلزی در دنیا شناخته شده هستیم و یا حتی تاکنون کسی نشنیده باشد که هنرمندان زنجانی حتی سفارشات گرانقیمتی را برای کلکسیون دارها، موزه داران و ... در کشورهای دیگر جهان تولید می کنند.»

چند دقیقه مهمان فروشگاهی می شویم که قمه و قداره از در و دیوارش آویزان است. هنر دست هنرمندان زنجانی روی آهن و فولاد سرد، آنقدر زیبا به نظر می رسد که هر خریداری وارد فروشگاه می شود، چند دقیقه ای محو این زیبایی ها می شود.

آقای جرجیسی رو می کند به صاحب مغازه و می گوید که ایشان تولیدکننده قدیمی قمه است و قراردادهای میلیونی با عراقی ها می بندد، آنقدر که نامش در عراق هم شناخته شده است.

تولیدکننده، فاکتوری که مبلغی حول و حوش 500 میلیون تومان است را همراه با یک قرارداد نشان مان می دهد و می گوید که آخرین قراردادی که با یک تاجر عراقی بسته است نیم میلیارد تومان بوده است.

جرجیسی ادامه می دهد: «زنجانی ها صادرات خوبی در زمینه صنایع دستی فلزی دارند: «زمانی که صنعتگران ما در نمایشگاه های مختلف صنایع دستی در جهان شرکت می کنند، تعدادی از محصولات ساخته شده توسط صنعتگران و هنرمندان ما توسط گمرک ترخیص موقت شده و همراه با صنعتگر به خارج از کشور فرستاده می شود. تعدادی از این کالاها به عنوان صنایع دستی در نمایشگاه فروش می رود و باقی مانده کالاها به ایران بر می گردد. ما این گونه ارز را وارد کشور می کنیم.»

جرجیسی ادامه می دهد: «وقتی توریست ها به شهر زنجان می آیند از صنایع دستی ما خرید می کنند و همین خریدها به اقتصاد زنجان کمک می کند. برای مثال در روز بیستم خرداد ماه که روز جهانی صنایع دستی است و از همه جای دنیا توریست و تاجر صنایع دستی به ایران می آیند، از چاقوها و دیگر محصولات زنجان خریداری می کنند یا سفارش ساخت تعداد زیادی محصول را به هنرمندان ایرانی می دهند.»

او از کشورهایی مانند آلمان، عراق، سوریه و ترکیه نام می برد و مین گوید این کشورها مشتریان ثابت چاقوهای ضامن دار و دیگر محصولات در این حیطه هستند.
 

شمشیر زنجان در موزه «حضرت ابوالفضل (ع)»

محمدرضا جرجیسی در میان وسایل و تجهیزات داخل فروشگاه، شمشیری بزرگ را بر می دارد و توضیح می دهد که بیشتر این شمشیرها برای کلکسیونرهای ا طرفداران این نوع صنایع دستی در داخل و خارج از کشور ساخته می شود: «عده ای از هنرمندان این شهر هستند که شمشیر می سازند اما اکثر این تولیدات چون قیمت بالایی دارند به مجموعه دارها فروخته می شود یا برای موزه های دولتی یا خصوصی به خارج از کشور ارسال می شوند. برای مثال شما نمونه هایی از شمشیر و قمه و قداره را که ساخت دست هنرمندان زنجانی است می توانید در موزه لوور پاریس، موزه های ترکیه، موزه استکهلم سوئد و ... ببینید. همچنین کشور عراق و سوریه جزو کشورهای سفارش دهنده این نوع صنایع دستی هستند.»

رییس صنف چاقوسازان زنجان از شمشیری ساخته دست هنرمندان زنجان می گوید که اکنون در کربلاست: «این شمشیر ساخته دست استاد فرجیان است که در موزه حضرت ابوالفضل (ع) در کربلا نگهداری می شود. این شمشیر منحصر به فرد است و حدود یک متر و 10 سانتیمتر قد دارد.»

ضامن دارهای میلیونی

با شمشیرها خداحافظی می کنیم و به بازار بزرگ زنجان می رویم. هوا سرد است اما تا چشم کار می کند توریست و گردشگر در بازار دیده می شود. بیشتر این گردشگران دنبال چاقوهایی با طرح های خاص هستند. جرجیسی ما را به مغازه ای در مرکز شهر می برد که پر است از ظروف مسی و چاقوهای ضامن دار:« تا نام ضامن دار می آید همه می گویند ضامن دار فقط ضامن دار زنجونی؛ کلمه ضامن دار خیلی ها را یاد چاقوهایی می اندازد که با آنها، قهرمان فیلم های سینمایی کشته می شوند اما اگر شما کشاورززاده باشید یا در حیطه کشاورزی فعالیت کنید حتما تاکنون نام ضامن دار پیوندی را شنیده اید.
 
بیشتر کشاورزان از این نوع ضامن دار زنجانی در حیطه کاری شان استفاده می کنند. اگر ما دست از تولید این ضامن دارها بکشیم نمونه دیگری از این نوع ضامن دار، از خارج از کشور وارد خواهد شد.»
 

همراه با رییس صنف و اتحادیه چاقوسازان و چاقوفروش های زنجان سری هم می زنیم به فروشگاهی که پر است از ضامن دارهای قلم تراش: «بیشتر خوشنویسان جهان از برندهای معتبری در عرصه قلم تراشی مانند چاقوهای با برند استاد دشتی استقبال می کنند. استاد دشتی به خاطر ظرافت کار در تولید این گونه ضامن دارها، در جهان معروف شد. امروز دیگر استاد در کنار ما نیست اما هنوز ضامن دارهای قلم تراش که کار دست خود استاد باشد گاهی حتی با قیمت بالای 15 میلیون تومان در بازار فروخته می شود. چندی پیش یک خطاط ترکیه ای به ایران آمده بود و به شدت دنبال یک نوع خاص از این ضامن دارهای قلم تراش می گشت و جالب بود که می گفت فقط به خاطر ضامن دارهای زنجان به ایران آمده ام.»

اینجا شهر قمه ها و قداره ها و چاقوهای ضامن دار است. بیشتر مردمش از همین راه نان می خورند و هیجان انگیزترین ساخته های دست هنرمندان ایرانی را در عرصه صنایع دستی فلزی را فقط می توان در این شهر دید اما اگر روزی جلوی چاقوسازی آنها گرفته شود، چراغ اقتصاد این شهر هم خاموش می شود و آن وقت است که چاقوهای خارجی، چاقوهای زنجانی را می کشند و به خواب ابدی می فرستند.


:: بازدید از این مطلب : 852
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
نه گفتن به خرید فرش های ارزان قیمت قدم اول است. در ادامه باید چیزهایی درباره تفاوت مهم فرش های ماشینی و دستباف یاد بگیرید
نه گفتن به خرید فرش های ارزان قیمت قدم اول است. در ادامه باید چیزهایی درباره تفاوت مهم فرش های ماشینی و دستباف یاد بگیرید. هچنین رازهایی درباره جنس فرش ها وجود دارد. قیمت بالای فرض دستباف مردم را به سمت خرید فرض های ماشینی برده است و در این بازار همه چیز تحت کنترل چینی هاست. بعضی فروشنده ها رندی می کنند و فرش های چینی یا فرش های بی کیفیت ساخت ترکیه را با اسم های دهن پرکن می فروشند. نباید فریب زبان بازی فروشنده ها را بخورید.
 


 
 
سه دلیل برای نه گفتن به خرید فرش های رنگی ارزان
 
1- فر های گل برجسته به دلیل تنوع طرح و رنگ و قیمت مناسب شان طرفداران زیادی دارند. با این حال انتخاب آنها خیلی به صرفه نیست. بیشترشان بافت ترکیه هستند و ظاهر بسیار فریبنده ای دارند اما تنها کاربرد مناسب شان برای دفتر کار است. طرح برجسته روی این فرش ها تا اولین شست و شو دوام دارد. تمیز کردن این فرش ها کار ساده ای نیست. مخصوصا اگر برای اتاق کودک خریداری شوند. راه رفتن و نشستن کودکان روی این فرش ها باعث آزار آنها می شود.
 
بهتر است با همان هزینه فرش هایی بخرید که طرح های ساده تری دارند و تمیز کردن آنها هم آسان است. فرش های برجسته بعد از مدتی که به اصطلاح پا می خورند فورا هم سطح می شود و چون سطح های توخالی آنها بیشتر از برجستگی ها است بسیار نازک شده و فرم اولیه خود را از دست می دهند.
 
2- فرش های تزیینی کاملا دکوری هستند و استفاده از آنها به جز دردسر چیز دیگری ندارد. این فرش ها را به نام مدل های گره ای در بازار می شناسند. تار و پود این فرش ها از جنس نخ های ضخیم و باریکی است که وقتی رویشان راه بروید به راحتی کنده می شوند. باقی مانده های غذا و خرده نان ها خیلی زود لا به لای این نخ ها جا خوش می کنند و جاروکردن شان هم اصلا ساده نیست.
 
3- فرش های رنگی طرح دار که معمولا برای اتاق خواب طراحی شده اند نمونه دیگری است که خرید آنها ممکن است مشکلات جدی برایتان به وجود بیاورد. این فرش ها معمولا از ترکیبات نامرغوبی تهیه می شوند. وزن بسیار سنگین این فرش ها دلیل دیگری برای نه گفتن به خرید آنهاست. استفاده از این قبیل فرش ها ممکن است برای کودکان، آلرژی زا باشد مخصوصا اگر در اتاق خواب از آنها استفاده کنید.
 



 
تفاوت فرش های ماشینی و دستباف؛ چیزهایی به جز قیمت
 
اختلاف قیمت بین فرش ماشینی و دستباف مهمترین وجه تمایز آنهاست اما توجه داشته باشید که به هر حال نوع نخ و الیاف استفاده شده در بافت فرش گاهی باعث به وجود آمدن مشکلاتی می شود. اگر در منزل، کودک خردسال یا فرد سالخورده ای دارید، بهتر است قبل از خرید فرش چند نکته را در نظر بگیرید.
 
معمولا جنس نخ فرش دستباف، ابریشم و پشم و جنس نخ فرش های ماشینی، پولی پروپیلن و نایلون است. بنابراین فرش های ماشینی به راحتی روی سنگ و سرامیک سر می خورند اما فرش های دستباف به علت نوع نخ و سنگینی، این مشکل را ندارند. اگر در خانه تان، سالمند یا کودک دارید، بهتر است در خرید فرش ماشینی بیشتر دقت کنید. در غیر این صورت امکان سُرخوردن این گروه افراد روی فرش و شکستگی احتمالی دست و پایشان وجود دارد.
 
در بافت فرش ماشینی از الیاف مصنوعی استفاده می شود. این موضوع ممکن است برای شما یا سایر اعضای خانواده تان حساسیت ایجاد کند برای جلوگیری از این مشکل بهتر است به سراغ فرش های دستباف بروید. فرش های تزیینی و فانتزی با پرز بسیار بلند به سادگی گرد و غبار را در خود جمع کنند. اگر سابقه آسم و آلرژی دارید بهتر است این فرش ها را نخرید یا حداقل آنها را در اتاق خواب تان پهن نکنید.
 
فرش های ماشینی به خصوص آنهایی که درصد نایلون بالایی دارند، به راحتی مو، آلودگی و خرده ریزهای دیگر را در خود جمع می کنند. اما فرش های دستباف مو و آشغال به خود نمی گیرند و باعث آلودگی خانه نمی شوند. اگر بودجه کافی برای خرید فرش دستباف ندارید، بهتر است برای جلوگیری از سرخوردن فرش ماشینی روی سنگ و سرامیک، از ترمز فرش استفاده کنید. از میان فرش های ماشینی آنهایی را انتخاب کنید که تراکم بیشتری دارند. تراکم بالا مساوی تعداد گره های بیشتر و استحکام بیشتر فرش است. گرد و خاک و آلودگی در چنین فرش هایی کمتر جمع می شود.
 



 
 
مسئله مهم ماندگاری؛ رازهایی درباره جنس فرش
 
آن دسته فرش هایی که در بافت شان نایلون به کار رفته است با دوام تر از نمونه های دیگر هستند. این نوعفرش ها در برابر تغییر شکل بسیار مقاوم هستند ولی نسبت به دیگر فرش ها قیمت ارزان تری دارند.
 
ایرادی که به این فرش ها می گیرند این است که گرد و خاک را به سادگی در خود جمع می کنند و با کمترین تحرک آنها را در فضا پخش می کنند. می توانید به سراغ آنهایی بروید که در بافت شان از اولفین استفاده شده است چون در برابر رطوبت مقاوم هستند و به سادگی تمیز می شوند. نقطه ضعف شان هم این است که به مرور زمان حالت اصلی فرش از دست می رود و به اصطلاح کش می آید.
 
انتخاب فرش براساس رنگ و مد
 
نه تنها طرح که رنگ ها هم در رقم خوردن فرش مد روز دخالت دارند. تا چند وقت پیش، رنگ های روشن روی بورس بود اما حالا مدتی است که دیگر مردم آنها را دوست ندارند و به سراغ رنگ های جدیدتری می روند. فرش هایی با ترکیب دو رنگ خریداران زیادی دارند.
 
بیشتر از همه رنگ دودی خریدار دارد. فروشنده ها می گویند فرش هایی با رنگ گردویی یا قهوه ای سوخته شانس بیشتری برای فروش دارند. رنگ سورمه ای هم محبوب است به خصوص مدل هایی که دورشان را با نخ ابریشم دوخته اند. فرش های این رنگی طبیعتا قیمت بیشتری هم دارند.
مطالب مرتبط


:: بازدید از این مطلب : 847
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
زنانی که به عنوان مدل در ایران کار می کنند بارها به دلایل مختلف مورد بررسی قرار گرفته و زیر ذره بین رفته اند. آنها مشغول انجام کاری هستند که از دور ساده و شاید لذت بخش به نظر آید ولی در واقع به حاشیه هایش بیشتر از اصل موضوع پرداخته می شود.

 زنانی که به عنوان مدل در ایران کار می کنند بارها به دلایل مختلف مورد بررسی قرار گرفته و زیر ذره بین رفته اند. آنها مشغول انجام کاری هستند که از دور ساده و شاید لذت بخش به نظر آید ولی در واقع به حاشیه هایش بیشتر از اصل موضوع پرداخته می شود.

تجزیه و تحلیل فیش حقوقی و صورت حساب های مالی، مصاحبه با ده ها تن از مدل های سابقه و آنهایی که اکنون مشغول به کارند، وکیل مدافع، کارشناس و حتی یک مدیر اجرایی سابق آژانس مد، در کشورهای مختلف نشان می دهد که درباره حقوق انسانی مدل ها رفتاری بی مانند صورت می گیرد. مدل ها اغلب می گویند که اگر چهره یک مارک مشهور باشند، از هر آسیبی در امانند ولی 99 درصد مدل ها این شرایط را ندارند و با آنها مانند زباله رفتار می شود.

امروز کسب و کار مد بیشتر متکی بر کار کودکان است، مدل هایی که کمتر از 16 سال سن دارند و در محیطی بی وجدان مجبور به کار سخت می شوند. از آنجایی که برای پیمانکاران مستقل، قانونی درباره استاندارد محیط کار وجود ندارد، در این صنعت از افراد سوء استفاده و سرقت سیستماتیک در بالاترین سطح صورت می گیرد. این روند با بی معنی و بیهوده پنداشتن افرادی که در این حرفه مشغول به کار هستند تشدید می شود. رویکردی که موجب می شود کارگران جوان بیشترین آسیب را در محیط کاری خود ببینند.
 


در آمریکا برای جلوگیری از سوء استفاده از مدل ها و حفظ حقوق آنها پیش نویس لایحه ای از حقوق شان تهیه شده است. این پیش نویس خواستار حفظ حریم خصوصی پشت صحنه است و توسط دیان فون فورستنبرگ و شورای طراحان مد آمریکا (CFDA) با هدف حفاظت مدل ها از عکاسی مهاجم تایید شد.

با وجود این که زندگی مدل ها و تصاویر جذاب از زندگی آنها عموما برای جوان ترها جذاب به نظر می رسد اما فعالیت این شبکه های مدلینگ همواره در کانون نقد و نظرها بوده است. از خطراتی که مدل ها از نظر سلامتی و تغذیه متحمل می شوند تا نقد و نظرهای فعالان حقوق زنان که از منظور صیانت از حقوق انسانی زنان و حذف دیدگاه ها و رویکردهای کلیشه ای درباره بازنمایی زنان در این صنعت مطرح می کنند.

با وجود همه اینها صنعت مد روز به روز فربه تر می شود و تعداد بیشتری از زنان را به کار می گیرد یا اینکه همواره بحث استفاده ابزاری از زنان در صنعت مد مطرح بوده اما به تازگی و با توجه بیشتر به بحث مد و لباس اسلامی که در کشورهای مسلمان جهان مورد توجه قرار گرفته، برخی از منتقدان عمدتا مذهبی که تا پیش از این از منتقدان سرسخت حضور زنان در فعالیت های حوزه مد و لباس بوده اند، رویکردهای شان را در این نقد و نظرها تا اندازه ای تعدیل کرده اند.

این تعدیل از آن روست که آنها می گویند ممکن است حضور زنان محجبه و مسلمان و ارائه لباس های اسلامی بتواند در تغییر بخشی از نگاه ها و رویکردهای افراطی و اسلام ستیزانه تاثیرگذار باشد. هر چند که در مقابل گروه های دیگری با همین حد از حضور زنان در برنامه های مد اسلامی هم زاویه دارند و می گویند این برنامه ای برای ضربه زدن به آموزه های دینی و به نوعی در تقابل با آنهاست.

حضور زنان و بازنمایی آنها در تبلیغات در ایران به ویژه پس از انقلاب 1357 با وضع قوانین سخت گیرانه محدود و در واقع باید گفت ممنوع شد. بر اساس قوانین و مقررات تبلیغاتی کشور، استفاده  ابزاری از زنان، مردان و کودکان که نقش اصلی را در معرفی کالا و خدمات ایفا می کنند، ممنوع است.
 
اگرچه در بند دیگری از همین قانون تصریح شده که در آگهی نباید حسب تعبیر عوامانه رفتارهایی مانند غیبت کردن، صحبت کردن طولانی با تلفن و ... به زنان نسبت داده شود یا به تصویر کشیده شود اما این بخش دوم از قانون عمدتا در تبلیغات مورد تاکید و توجه قرار نمی گیرد و بازنمایی زنان در همین نقش ها به کرات دیده می شود ولی بخشی که حضور زنان را در تبلیغات ممنوع می کند همچنان پابرجاست و با قدرت بیشتری هم اجرا می شود و به تازگی نهادهای دیگری هم پیدا شده اند که با استناد به آسیب هایی که به گفته آنها در این حوزه رایج شده، مدل های ایرانی را زیر ذره بین بررسی، نظارت و پیگیری برده اند.
 


سال هاست که زنان نمی توانند مدل هایی برای برندها و تبلیغات باشند. لباس و لوازم آرایشی و هر کالای دیگری را تبلیغ کنند و اگر هم در شلوغی شهرها بیلبوردی ناگهان با حضور زنان بالا برود، مدت زمان زیادی طول نمی کشد که پایین می آید. این تنها بخشی از ماجراست و هر چه شبکه های اجتماعی تعداد بیشتری از مدل ها را معرفی می کنند به همان اندازه شدت برخوردها با این مدل ها، بستن صفحات شان و حتی بازداشت و برخورد با آنها بیشتر می شود. در ماه های اخیر سیاست های برخی نهادهای مسئول به مراتب سختگیرانه تر شده و نه تنها در تهران که در دیگر شهرهای کشور هم پلیس شناسایی و برخورد با مدل ها را در دستور کار قرار داده است.

هر چند که آنها عمدتا دلیل این برخوردها را فعالیت شبکه های زیرزمینی اعلام می کنند که به گفته آنها زمینه ساز آسیب های اجتماعی، فساد و با ارزش های سبک زندگی ایرانی و اسلامی مغایر است.

از ابتدای امسال برخوردهای نهادهای مسئول در ایران با دختران و پسران فعال در زمینه مد که – البته عمدتا به صورت غیر رسمی کار می کنند، چرا که در ایران فعالیت رسمی در زمینه مد وجود ندارد – افزایش یافته است. از یک منظر یکی از دلایل تشدید این برخوردها فعالیت علنی و آشکار این مدل ها در شبکه های اجتماعی است که به نوعی ابعاد گسترده ای از فعالیت شبکه مدلینگ را در ایران آشکار کرده است.

در مورد دستمزدهای مدل ها هم حرف و حدیث های زیادی شنیده می شود. شاید همین عددهاست که خیلی ها را به این سمت و سو می کشاند. از روزی 500 تا 700 هزار تومان دستمزد گرفته تا بالای 3 میلیون تومان. هر چند که شمار زیادی از افرادی که در همین شبکه ها خود را به عنوان مدل معرفی می کنند، حقیقتا در این زمینه اشتغال به کار و تجربه ای ندارند اما شماری دیگر از آنها به عنوان مدل برای معرفی لباس، لوازم آرایش و ... فعالیت می کنند. فعالیت این گروه از مدل ها که تعدادی از آنها با طراحان بنام تهران همکاری دارند هیچ گاه فرصتی برای حضور در یک نمایش زنده مد را نداشته اند و آن طور که به نظر می رسد و از مجموع اظهار نظرها و سخنان مسئولان کشور بر می آید قرار نیست که فعالیت در زمینه مد و مدلینگ و نمایش زنده تازه های مد و لباس در ایران شدنی باشد.

سعید منتظرالمهدی، سخنگوی ناجا در این باره گفته است که ناجا با نمایش زنده لباس در ایران موافقت نکرده و نمی کند. به گفته او «بعضی از افراد ناآگاه به دنبال رسمی کردن مدلینگ و یا نمایش زنده لباس هستند. تاکنون پلیس در این خصوص موافقتی نکرده است.» به گفته او امسال بیش از 500 سایت و وبلاگ فعال در حوزه مد و لباس تذکر گرفته اند و 45 پرونده قضایی نیز در این خصوص تشکیل و به مرجع قضایی ارجاع داده شده است.
 


به همه اینها اضافه کنید بازداشت و برخورد با برخی از مدل ها که اگر نه در رسانه های رسمی اما در شبکه های اجتماعی شناخته شده بودند. نه اینکه روند این برخوردها و تذکرها در این زمینه متوقف شده باشد که همچنان هر هفته خبر از برخورد با یک شبکه مدلینگ در نقطه ای از کشور می رسد اما پرسشی که اینجا مطرح می شود، این است که چرا در سال های اخیر روند فعالیت و جذب جوانان برای مدل شدن در ایران رو به افزایش گذاشته است؟

اولین پاسخی که در این زمینه منطقی به نظر می رسد بحث برندهاست. در واقع برندها و مدل ها به نوعی مکمل و لازم و ملزوم یکدیگرند. با ظهور برندها از جمله برندهای ایرانی یا فعالیت نمایندگی های خارجی در ایران و همچنین فعال شدن فروشگاه های آنلاین بیش از هر زمانی دیگر بحث نیاز به مدل ها مطرح شده است و در نبود زمینه های فعالیت رسمی برای مدل ها، یک شبکه غیر رسمی در این زمینه شکل گرفته است.

علاوه بر این طراحی دوخت و طراحی پارچه و لباس گرایش ها و مقاطع مختلفی دارد. کاردانی، کارشناسی و کارشناسی ارشد که حدودا سالیانه بین 200 تا 250 نفر در آن فارغ التحصیل می شوند و حضور آنها در بازار کار به هر شکل به جدی تر شدن فضای مد و لباس منجر شده و نیازهای جدیدی ایجاد کرده است.

دکتر محسن برزگری مدیر گروه و عضو هیئت علمی طراحی پارچه و لباس دانشگاه علم و هنر یزد، درباره وضعیت اشتغال این افراد می گوید: «بخشی از آنها خود مشغول به کارند، بخشی معلم آموزش و پرورش هستند و در هنرستان ها فعالیت می کنند. بخشی در کسب و کارهای خانگی و کوچک، لباس تولید می کنند و بخشی مزون دارند و تعداد کمی هم شغلی ندارند چون جاذبه شغلی این رشته بالاست و از نظر کسب و کار مشکل زیادی ندارند. افرادی هم کسب و کار دارند اما برای اینکه با فضای علمی دانشگاه آشنا شوند با قبولی در کنکور دوران تحصیل خود را می گذرانند.»

مارک های مختلفی در ایران برای مردها لباس طراحی می کند. آنها با استفاده از مدل های مرد تولید خود را به بازار ارائه می کنند و اغلب در این زمینه محدودیتی ندارند اما در این میان فعالیت برندهای زنانه در ایران موفقیت چندانی در پی نداشته است. برزگری درباره فقدان مارک های تولید کننده لباس می گوید: «ریشه این موضوع بر می گردد به بحث مدلینگ در ایران که نتوانست جایگاه خود را پیدا کند، چون ساختار نظام ما به گونه ای است که اجازه تبلیغات برندهای زنان داده نمی شود.
 

X
 
بنابراین طراحان مجبور هستند بیشتر روی لباس های رسمی کار کنند و امکان ارائه لباس های مجلسی برای زنان ممکن نیست. به همین دلیل می بینیم که برندهای خارجی جایگاه خوبی را به دست می آورند و بخش عمده ای از بازار را تصاحب می کنند و در این میان زنانی که حق انتخاب ندارند، به اجبار از برندهای خارجی استفاده می کنند. البته چند سالی هست که بخشی از هنرمندانی که در این حوزه کار می کنند با ایده های جدید در کار خود نوآوری کرده اند و به سمتی می روند که مشتریان دهان به دهان پیدا کنند؛ چون نمی توانند تبلیغات خیابانی و گسترده داشته باشند. آنها با فرآیند برندسازی آشنا نیستند و در حوزه مدلینگ قادر به رقابت نخواهند بود.»

به گفته این استاد دانشگاه، مدلینگ و برند لازم و ملزوم یکدیگرند و هر یک نباشد یک جای کار می لنگد: «اینطور به تولید داخلی لطمه وارد می شود. بیش از 50 درصد لباس هایی که در حوزه زنان استفاده می شود، به دلیل محدود بودن تبلیغات، وارداتی است. اگر صاحبان امر و مسئولان به خصوص وزارت ارشاد بیشتر این بحث را قانونمند کنند، قطعا در قالب قانون می توانفعالیت کرد، چنانچه قبلا هم بود (مدلینگ و فشن شوهایی که با حضور تماشاگران زن انجام می شد) ولی اخیرا محدودیت هایی ایجاد شده که به دلیل فقدان شناخت و آگاهی است؛ محدودیت هایی که منجر به احساس خطر می شود و شاهد جلوگیری از فعالیت ها هستیم.
 
این کار حق قانونی زنان است و آنها می توانند به صورتی که آسیبی برای جامعه به وجود نیاورد فعالیت داشته باشند. اگر دانشگاه ها و انجمن های صنفی، انجمن پارچه و لباس و کسانی که تشکل های خصوصی دارند بتوانند دولت و افرادی که در این حیطه تصمیم گیر هستند را متقاعد کنند، به نظرم باعث اشتغال، رونق بازار و جلوگیری از ورود مدها و تولیدات غربی می شود.»
 


مدلینگ جرم نیست

در حالی در ماه های اخیر روند برخورد با مدل ها و مدلینگ در ایران شدت گرفته که کارگروه ساماندهی مد و لباس در شهریور سال 1394 اعلام کرده بود: «با تصویب سرفصل های آموزشی برگرفته شده از مباحث و آموزه های دینی مرتبط، روش های فنی نمایش و ارائه محصول بدون تبرج و خودنمایی و بررسی منابع تحقیقی در سطح بین المللی مدلینگ ضمن بومی سازی و توجه به ارزش های اسلامی ایرانی این حوزه برای نخستین بار در کشور اقدام به برگزاری اولین دوره مدلینگ خواهد کرد تا بدین وسیله افراد با گذراندن 65 ساعت آموزش و موفقیت در امتحانات، ضمن دریافت کارت صلاحیت، تحت پوشش این کارگروه قرار گیرند و قابلیت فعالیت داشته باشند.»

کارتی که برخی آن را فاقد ارزش دانسته و برخی در انتظار دریافتش هستند. مدل های ایرانی کارتی دریافت نکردند و به کار خود ادامه دادند تا زمانی که سردار منتظرالمهدی سخنگوی ناجا درباره فعالیت مدل ها در فضای مجازی گفت: «درباره آنچه که در فضای مجازی رخ می دهد، وظیفه پلیس رصد و شناسایی تخلفات و موارد غیرقانونی است.
 
ما گزارش ننهای مربوطه را جمع آوری کرده و به مراجع قضایی می دهیم و اگر حکمی مبنی بر برخورد با این افراد صادر شود، قطعا با متخلفان برخورد خواهیم کرد. این کار مربوط به حوزه ارشاد است و پلیس نیز در حد توانش با تخلفات برخورد می کند اما نباید فراموش کرد که دستگاه های دیگری هم در این زمینه مسئولیت دارند و باید وارد عمل شوند.» در آن روزها بسیاری از مدل های زن دستگیر و برخی هم ابراز پشیمانی کردند.

اگر از قانون بپرسید و اینکه چه پیش بینی درباره مدل شدن کرده، قانون ایران مدلینگ را جرم نمی داند؛ این را عبدالصمد خرمشاهی وکیل پایه یک دادگستری در ارتباط با جرائم مدلینگ در فضای مجازی به روزنامه ابتکار گرفته بود. خرمشاهی با اشاره به اینکه این جرائم جزو جرائم رایانه ای است، توضیح داده بود: «اگر عکس هایی از فرد توسط شخص او انتشار داده شود برای او جرائمی در نظر گرفته می شود. با توجه به ماده 638 و 742 قانون مجازات اسلامی این تخلفات قابل پیگیری است؛ باید در نظر داشت با پیشرفت تکنولوژی این جرائم در حال گسترش هستند.
 
ممکن است خلأ قا5نونی در این نوع تخلفات حس شود اما با استناد به جرائم رایانه ای مثل انتشار تصاویر و پخش آن مشمول برخی ماده های قانونی شود با اعمال مجازات این مسائل قابل حل نبوده و نیست؛ مشکل همچنان ادامه دارد. مردم به خواست خود در شبکه های مجازی مدلینگ می شوند و این میل خود فرد است. عده ای نیز در این بین به عنوان فالوئر آنها را پیگیری می کنند یا به هر دلیلی جذب این افراد می شوند. با اعمال جرائم نمی توان آنها را کنترل کرد چرا که این مسئله یک مشکل فرهنگی و اجتماعی است و نیاز به فرهنگ سازی دارد.»
 


طراحان تنها

مدل های ایرانی در حالی برای انجام کار خود تلاش می کنند که در برخی از کشورهای اسلامی مدل های زن به صورت قانونی می توانند کار حرفه ای خود را ادامه دهند، قانونی که از حقوق آنها حمایت می کند.

برزگری از شرایطی که در نبود مدل های زن برای طراحان لباس در ایران به وجود آمده است، می گوید: «عملا در ایران هنرمندان و دانشجویان موفقی داریم که طرح های زیبایی دارند. جای تاسف است که اینها نمی توانند مطرح و مشهور شوند. به نظر من شرکت های خصوصی باید ارتباط خود را با بخش دولتی قوی تر و این کار را عملیاتی کنند، تا مسئولان مانند برخی از کشورهای اسلامی اجازه مدلینگ را صادر کنند.
 
فواید این کار بسیار بیشتر از آسیب هایش است و اگر به درستی نظارت شود نه تنها آسیبی نخواهد داشت بلکه موجب رشد و نوآوری در حیطه پارچه و لباس خواهد شد. به جای این که عده ای لباس های تایلندی، ترکی و چینی وارد و ارز کشور را خارج کنند، که بخشی از آن هم به صورت قاچاق انجام می شود و لطمه بزرگی به اقتصاد کشور وارد می کند، اگر اجازه داده شود داخل کشور این فعالیت را انجام دهند موجب اشتغال خوب و بازار پررونق می شود.»

این استاد دانشگاه با اشاره به صنعت مد در ترکیه ادامه می دهد: «ترکیه امروز کشوری اسلامی است. جایگاه ترکیه در بحث مد توسعه یافته است. اگر ایتالیا و فرانسه را کشورهای کاملا توسعه یافته در نظر بگیریم، ترکیه را می توان در جایگاه سوم در نظر گرفت که به صورت قانونمند کار می کند و از نظر اسلامی هم کلیه موازین شرعی را رعایت می کند و مشکلی ندارد چون حوزه ای که سیاست گذار است این اجازه را به آنها داده است و نظارت می کند.
 
ترکیه امروز به یکی از بزرگ ترین صادرکنندگان مد در منطقه تبدیل شده است و درصد اشتغال بالایی دارد ولی ما در کشور نه تنها درصد اشتغال پایینی در این زمینه داریم بلکه تبدیل به وارد کننده و مصرف کننده این موارد شده ایم. شهوت خرید در میان افراد به قدری زیاد شده که از کنترل خارج است چون مدهای داخلی را نمی شناسیم به دنبال مدهای غربی می رویم.»

با همه فرصت هایی که ممکن است برای طراحی لباس های ایرانی وجود داشته باشد اما کار کردن در این زمینه نیازمند قرار گرفتن در زنجیره ای از مشاغل به هم پیوسته ای است که در ایران تنها بخش کوچکی از این زنجیره ها به هم متصل هستند و برای همین هست که خیلی ها می گویند پیشرفت در بازار مد و لباس ایران راهی است که دورنمایش زیباست اما راه و مسیری که باید پیمود، دشوار...



:: بازدید از این مطلب : 868
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
کافه کتاب ها و صاحبان شان فرصت را مهیا می کنند تا به ضیافت دانایی قدم بگذارید
این که نخستین کافه کتاب ابتکار چه کسی بود یا د رکجا به وجود آمد، چندان مهم نیست. مهم این است که امکاناتی در شهر ما وجود دارد که با استفاده از آنها می توانیم به دانسته هایمان اضافه کنیم.
مجله مهرگان نو: اگرچه برخی از ما مقاومت زیادی نسبت به مطالعه یا حتی ورق زدن کتاب داریم و از زمین و زمان برای نخواندن بهانه جور می کنیم، اما خوشبختانه برخی هستند که همه زندگی شان را پای این می گذارند تا ما را با کتاب و مطالعه آشتی دهند؛ وقت ندارید؟ دل تان می خواهد بیرون از خانه وقت بگذرانید؟ خرید حالتان را جا می آورد؟ اینها دیگر بهانه های خوبی نیستند.
 
کافه کتاب ها و صاحبان شان فرصت را مهیا می کنند تا به ضیافت دانایی قدم بگذارید. این که نخستین کافه کتاب ابتکار چه کسی بود یا د رکجا به وجود آمد، چندان مهم نیست. مهم این است که امکاناتی در شهر ما وجود دارد که با استفاده از آنها می توانیم به دانسته هایمان اضافه کنیم.
 
خوب که می بینیم، خواهیم دانست که خرید کتاب توسط مردم سرمنزل مقصود کسانی است که در حوزه فرهنگ سازی و سیاست گذاری برای مطالعه و توسعه کتابخوانی فعالیت دارند. اما حالا که بستری فراهم شده تا بدون خرید کتاب هم بتوان مطالعه کرد، چرا که نه؟
 
شهروند امروزی که کافه گردی به یکی از تفریحات اصلی اش بدل شده، خوب است کنار فنجان قهوه اش، چند ورق هم کتاب سفارش بدهد. این طوری حتی اگر توان خرید کتاب را هم نداشته باشید، باز هم انس با کتاب و مطالعه فراموش نمی شود. «کافه- کتاب گردی» پیشنهاد ما برای شماست یا آنهایی که قصد دارید کتاب خوان شان کنید.
 
این کافه کتاب برای شما رزرو شد
 
اگر ساکن تهران باشید، حتما تا به حال گذرتان به حوالی دانشگاه تهران و خیابان 16 آذر افتاده است. در یکی از کوچه های همین خیابان است که می توانید لحظاتی خود را در فرهنگ مکتوب، غرق کنید. وارد کوچه پورسینا که بشوید، همان ابتدای کوچه می توانید «کافه کراسه» را پیدا کنید. در ابتدای ورودتان با حیاتی مواجه می شوید که دل تان را می برد به فضای سنتی و دلنشین حیات های ایرانی.
 



 
حوضچه، آب نما و گلکاری های این جا اشتیاق تان را برای خواندن و البته نوشیدن یک دمنوش سنتی بیشتر می کند؛ خوشبختانه هردوی این ها را می توانید در همین کافه کنار هم داشته باشید. ولی وارد کافه کتاب کراسه می شوید، قفسه هایی از کتاب به استقبال تان می آیند.
 
قسمت اول این کافه به فروشگاه لوازم التحریر، صنایع دستی، تزیینات و... اختصاص دارد. باید از این قسمت عبور کنید تا به قسمت کافه برسید. البته در حین عبورتان می توانید کتاب مورد علاقه تان د رحوزه های دین، اخلاق، حکمت، عرفان، فقه، خانواده و... را هم برای خواندن انتخاب کنید و بر سر میزتان ببرید. این جا که می آیید، برای خواندن باید به این حوزه ها علاقه مند باشید؛ چون کتابی در حوزه های دیگر در این کافه پیدا نمی کنید.
 
عناوین کتاب ها نشان می دهد که با یک کافه کتاب مخصوص رو به رو هستید، وقتی کتاب و میز مورد علاقه تان را پیدا کردید، نوبت به سفارش تان از کافه می رسد. منوی کافه کراسه فهرست کاملی از دمنوش ها و شربت های سنتی را در اختیارتان می گذارد که اگر علاقه مند به این نوشیدنی ها باشید، گزینه های زیادی برای نتخاب دارید و شاید یکی از نکات برجسته این کافه همین باشد. البته نگران نباشید، غیر از این نوشیدنی ها، انتخاب های زیاد دیگر هم پیش روی شماست و می توانید انتخاب خاص خودتان را داشته باشید.
 
یکی از نکات برجسته این کافه و منوی آن، ترویج سبک زندگی ایرانی- اسلامی است. شاید قرارگرفتن آب دوغ خیار و املت در کنار سالاد سزار و شنیسل مرغ در منوی این جا ترکیب جالب توجهی باشد. نگران جیب تان هم نباشید، در منوی این جا قیمت هایی می بینید که مناسب است. اگر باز هم نگران رساندن پول تان تا آخر ماه هستید، برای تان بگوییم که کافه کراسه برای تان درصدی هم تخفیف درنظر گرفته که دیگر خیال تان بابت همه چیز راحت باشد. این را هم بگوییم که با خیال راحت و بدون محدودیت زمانی می توانید مشغول خواندن کتاب و میل کردن سفارش تان شوید.
 
اگر از کتابی که انتخاب کرده اید، خوش تان آمده و می خواهید آن را داشته باشید، می توانید موقع خروج از کافه، کتاب را بخرید. به علاوه در قسمت کناری این کافه، فروشگاه حجاب برپاست که اگر خانم هستید، می توانید سری هم به این فروشگاه بزنید و شال یا روسری مورد نیازتان را بخرید. به علاوه یک روز در هفته این کافه فقط مخصوص خانم هاست و همه چیز رنگ و بوی زنانه به خود می گیرد. در این کافه آرامش، کتابخوانی، خرید، پذیرایی از خودتان و... همه و همه از شما پذیرایی می کنند.
 
 
شهر فرنگ فرهنگی
 
مسلما وقتی صحبت از کتاب باشد، حتما شهر کتاب یکی از هسته های مرجع برای این موضوع است. اگر عاشق کتاب باشید، بهشت آرزوهای تان می شود یک شهر پر از کتاب، کافی است خیابان شریعتی را تا بالاتر از خیابان مطهری بیایید؛ نبش کوچه کلاته به شهر کتاب مرکزی می رسید. جایی که مقرار است یک بعدازظهر عالی با کتاب و قهوه داشته باشیم.
 
این جا هر چیزی که لازم داشته باشید مهیاست؛ از کلی کتاب در حوزه های مختلف و کتاب های نفیس و آلبوم موسیقی گرفته تا لوازم التحریر، نوشت افزار، اسباب بازی و... اما همه چیز به همین جا ختم نمی شود؛ قرار است لحظاتی در کافه کتاب این جا استراحت کنیم. وقتی همه گشت های تان را در شهر کتاب زدید، کتاب های مورد علاقه تان را خریدید و از دیدن و نفس کشیدن این همه کتاب خسته شدید، می توانید روی صندلی های «کافه شهر کتاب مرکزی» استراحت کنید، کتاب های تان را ورق بزنید و قهوه بنوشید.
 






 
اصلا اگر در انتخاب و خرید کتاب در این بین سرگردان شده اید و هنوز تصمیم نگرفته اید، عجله نکنید. می توانید گزینه های مودر علاقه تان را بردارید، به کافه بیایید، سفارش تان را صرف کنید و سر صبر و با حوصله یکی یکی کتاب ها را ورق بزنید تا بهترین را انتخاب کنید.
 
این کافه دقیقا در مرکز کتاب ها قرار گرفته و می توانید همنشینی قهوه و کتاب را به معنای واقعی حس کنید. اگر صندلی های نزدیک به پنجره را انتخاب کنید هم می توانید نمای بوستان رو به روی کافه را داشته باشید و هم نمای قفسه های لذت بخش کتاب را. البته شاید در روزهای شلوغ مجبور باشید کمی منتظر بمانید تا صندلی برای تان خالی شود، اما این انتظار به لذت نوشیدن کتاب می ارزد.
 
این را هم بگوییم که نشست های مختلف رونمایی از کتاب، آلبوم موسیقی، نقد و بررسی و... در این کافه برگزار می شود. به علاوه اگر کودک خردسال دارید هم می توانید همراه با فرزندتان در نشست های «لاک پشت پرنده» که به معرفی و قدردانی از بهترین کتاب های حوزه کودک و نوجوان هر فصل می پردازد، شرکت کنید.
 
کافی است فرم مربوط به اطلاع رسانی شهر کتاب را پر کنید تا اخبار نشست ها و مراسم های رونمایی از طریق پیامک برای تان ارسال شود. از این طریق به راحتی در جریان جلسات مختلف کافه شهر کتاب مرکزی قرار می گیرید و می توانید در برنامه ها شرکت کنید. اگر خودتان هم بخواهید برنامه فرهنگی یا نشستی برگزار کنید، می توانید هماهنگی های لازم را انجام داده و از این امکان بهره مند شوید. خیال تان از بابت نصب پرده ویدئوپروژکتور هم راحت باشد، کافه این امکان را در اختیارتان قرار می دهد.
 
 
کافه شهر فرشته ها
 
اگر آمدن به مرکز شهر و دیدن کافه شهر کتاب مرکزی برای تان مسیر نیست، سری به «کافه شهر کتاب فرشته» بزنید. میدان تجریش، نرسیده به چهارراه حسابی، این شهر کتاب را پیدا کنید و به کافه بیایید. تمام برنامه ها و امکانات شهر کتاب مرکزی در این جا هم وجود دارد، به علاوه می توانید در تمام فصول سالاز فضای حیاط استفاده کنید و قرارهای کاری خود را در فضای باز این کافه بگذارید.
 




 
دکور این کافه و سرسبزی آن، لذت کتاب خواندن را دوبرابر و آمدن به این جا را برای تان جذاب تر می کند. شهر کتاب، شهری پر از امکانات فرهنگی است که تمام نیازهای فرهنگی تان را یک جا مرتفع می کند.
 
 
هنر و قهوه در «لحظه»
 
در طول خیابان ولی عصر «عج» از خیابان طالقانی که بالاتر بیایید، مقابل ساختمان شماره 549، نوشته روی یک تخته گچی نشان می دهد که «کافه کتاب لحظه» همین جاست. از چند پله که بالا بروید، به کافه کتاب می رسید. اول به قسمت کافه وارد می شوید؛ این جا مثل اکثر کافه های دیگر تاریک نیست و دکوری روشن و سفید، نظرتان را به خود جلب می کند.
 
اگر دل تان بخواهد فقط از قسمت کافه استفاده کنید، می توانید همین جا یکی از صندلی ها را انتخاب کنید و از فضای آن لذت ببرید. پیشنهاد می کنیم روی صندلی های کنار پنجره بنشینید تا منظره طولانی ترین خیابان خاورمیانه؛ یعنی همان خیان ولی عصر (عج) خودمان را هم از ارتفاع این کافه تماشا کنید. می توانید تا سفارش تان آماده شود، به اتاق کناری بروید و سری هم به قفسه کتاب ها بزنید. اگر عاشق هنر و سینما باشید، کتاب های این کافه حتما به کارتان می آید و می توانید بین 1200 عنوان کتاب هنری، چندتایی را برای خواندن انتخاب کنید.
 





 
دکور این اتاق سده و در عین حال زیباست؛ چند تابلوی عکس روی دیوار کافی است تا هم لذت بصری تان مهیا باشد و هم حواس تان از کتاب ها پرت نشود. به علاوه سکوت این جا تمرکز لازم برای خواندن را فراهم می کند.
 
مدیر داخلی این کافه معتقد است که این جا را اساسا برای کارهای فرهنگی راه اندازی کرده تا دانشجویان یا افرادی که به کارهای فرهنگی و هنری علاقه مند هستند، برای معرفی آثارشان یا شرکت در نشست های فرهنگی هزینه ای پرداخت نکنند. شاهد این ادعا هم نشست های مختلف ادبی و فرهنگی ای است که در روزهای مختلف در این کافه برگزار می شود. نمایش نامه خوانی حرفه ای و دانشجویی، نشست های تخصصی شعر و داستان، نقد و بررسی فیلم و تئاتر، نشست های معرفی کتاب و... با حضور نویسندگان و اهالی فرهنگ از جمله کارهای فرهنگی ای است که در فهرست برنامه های هفتگی این کافه وجود دارد.
 
می توانید با دوستان تان قرار وعده های خود را در این جا بگذارید و شما هم در بحث و گفت و گوهای مربوط به فیلم، تئاتر و کتاب شرکت کنید. به علاوه رونمایی از کتاب یا آلبوم موسیقی هم جزو برنامه های ویژه پنج شنبه های «کافه لحظه» است. این خبر خوب را هم بگوییم که اگر هنرمند هستید و دوست دارید نمایشگاهی از نقاشی یا عکس های خود برپا کنید، «کافه لحظه» این امکان را برای تان مهیا کرده است. می توانید کارهای هنری خود را در این جا به معرض دید بگذارید. حتما سری به این کافه بزنید؛ این جا مکانی برای گسترش فعالیت های فرهنگی، بدون صرف هزینه های اضافه است.
 
 
زمان را فراموش کن
 
اگر به شعر علاقه دارید یا دل تان کافه ای با حال و هوای شاعرانه می خواهد به «کافه کتاب نام» سر بزنید. این جا محل رفت و آمد شاعران و نویسندگان زیادی است که می توانید با آنها بحث و گفت و گو داشته باشید، لحظاتی را گوش به شعرخوانی شان بسپارید یا کتاب های شان را با امضا و دست خط خودشان داشته باشید. در خیابان کریمخان، سراغ خیابان خردمند جنوبی و کوچه یگانه را بگیرید. نبش همین کوچه «کافه کتاب نام» لحظات شاعرانه دلخواه تان را رقم می زند.
 





 
این کافه کتاب دو طبقه دارد که طبقه اول فروشگاه است و جز کتاب، وسایل فرهنگی، آلبوم های موسیقی، صنایع دستی و... نیز برای فروش دارد. این کتاب فروشی درصدی تخفیف هم برای کتاب های شعر نشر نیماژ در نظر گرفته که می توانید از این تخفیف بهره مند شوید. طبقه بالا هم که هدف اصلی این مطلب یعنی همان کافه کتاب است. می توانید کتاب مورد علاقه تان را انتخاب کنید و برای مطالعه به کافه بروید. دکور کافه هم از عناصر فرهنگی تشکیل شده و قاب عکس ها روی دیوار فضای جالبی را رقم زده است.
 
 حالا این کافه به یک پاتوق فرهنگی برای هنرمندان جوان تبدیل شده و بسیاری از این شاعران و نویسندگان، جشن امضا و رونمایی کتاب های خود را در این کافه برگزار می کنند. همین چند ماه پیش بود که بهنوش بختیاری، بازیگر و علیرضا آذر، شاعر، جشن امضای کتاب های خود را در این کافه برگزار کردند و جمعیت زیاد از جوانان علاقه مند را به این جا کشاندند. مسلما وقتی کافه ای با مدیریت چند شاعر و ترانه سرای جوان اداره شود، همه چیز بوی شعر به خود می گیرد.
 
حتما بین ترانه سراهای موفق حسین صفا، در بین غزل سرایان مطرح کاظم بهمنی و بین سپیدسرایان جوان هم بهزاد عبدی را می شناسید؛ شاعرانی که اداره کنندگان این کتاب فروشی و کافه کاتاب هستند. بعدازظهرها شاعران جوان در این کافه جمع می شوند و اشعار خود را خوانده و به گفت و گو و بحث می پردازند. شما هم می توانید در «کافه کتاب نام» زمان را فراموش کنید و به دنیای کتاب، چای و شعر سفر کنید. البته این کافه تا همین چند وقت پیش «نام»اش «فراموشی» بود.
 
 
ایستگاه صلواتی کتاب
 
آمدن به این کافه کتابهم فال است و هم تماشا؛ وقتی همه چیز مهیا باشد برای این که اوقات فراغت خوبی داشته باشید، دیگر لازم نیست برای شرکت در هر برنامه ای از این خیابان به آن خیابان بروید. «کافه کتاب اندیشه» در فرهنگسرای اندیشه این امکان را فراهم کرده که بتوانید در کنار امکانات دیگر، لحظاتی را هم با کتاب بگذرانید.
 
به جرات می توان گفت این کافه کتاب به شعار ترویج کتابخوانی عمل کرده و اگرچه در فرهنگسرای اندیشه قرار دارد، اما صاحب آن در این رابطه از سرمایه و کتاب فروشی شخصی خود استفاده می کند.
 




 
کمی پایین تر از پل سیدخندان، وارد پاک اندیشه بشوید، ساختمان فرهنگسرا را می بینید. برای رفتن به این کافه کتاب باید به طبقه بالای این فرهنگسرا مراجعه کنید. به گفته مدیر این کافه، این جا همه 365 روز سال از هشت صبح تا 10 شب باز است و می توانید بهترین استفاه از فضای آن داشته باشید؛ انگار کتاب خواندن در این کافه تعطیلی نمی شناسد.
 
نکته جلب توجه دیگر درباره این کافه کتاب این است که می توانید کتاب ها را به امانت گرفته و به منزل ببرید؛ امکانی که در کمتر کافه کتاب دیگری می بینید. خبر خوب این است که قبلا باید با پرداخت مبلغ ناچیزی، عضو این کافه کتاب می شدید تا می توانستید کتاب به امانت ببرید، اما حالا نیازی به عضو شدن هم نیست و همه این امکان را دارند.
 
کتاب های این جا از جدیدترین چاپ ها و عنوان ها تهیه می شوند و همان هایی هستند که در کتابفروشی جنب کافه وجود دارند. این کتاب فروشی، کتاب ها را برای مطالعه در اختیار مشتریان کافه قرار می دهد، اگر دل تان بخوهد می توانید کتاب را به امانت ببرید و برگردانید. یک سری از کتاب ها را هم می توانید ببرید و دوباره به این جا برنگردانید. یعنی می توانید این کتاب ها را در اماکن عمومی مثل مترو و اتوبوس بگذارید تا بقیه هم بتوانند از آن استفاده کنند.
 
مدیر کافه اسم این کار را کتاب صلواتی می گذارد و این کار دقیقا یعنی ترویج علمی کتابخوانی آن هم با هزینه شخصی. از فضای کافه هم برای تان بگوییم که دکور ساده اما زیبای این جا، برای خواندن سر ذوق تان می آورد. به علاوه 20 نوع چای، 20 نوع دمنوش و عرقیات گیاهی و...در منوی این کافه برای تان تدارک دیده شده که بتوانید اوقات خوشی داشته باشید.
 
ویژگی مهم تر این که اینترنت پرسرعت رایگان هم در این کافه وصل است که می توانید با لپ تاپ و دیگر گجت های شخصی خود از خدمات آن استفاده کنید. اگر در جلسات، نشست ها یا دوره های آموزشی فرهنگسرای اندیشه شرکت می کنید، یادتان باشد به این کافه کتاب هم سری بزنید.
 
 
آرام و صبور کتاب بنوشید
 
لابد در گذر از تقاطع بلوار کشاورز و خیابان کارگر «کتاب فروشی آمه» را دیده اید. اما اگر تا به حال وارد این کتاب فروشی نشده باشید، نمی دانید چه جای دنج و آرامی برای مطالعه برای تان مهیاست. داخل این کتاب فروشی، «کافه کتاب آمه» همه آن چه برای مطالعه نیاز دارید، آماده کرده تا بتوانید در میان این همه شلوغی یکی از خیابان های اصلی و پرهیاهوی شهرمان، آرامش را تجربه کنید.
 





 
در قسمت فروشگاه، می توانید تعدادی از کتاب های نشر آمه را مطالعه کنید و اگر به آن علاقه مند بودید، بخرید. در قسمت کافه هم کتاب هایی وجود دارد که نیاز به خرید ندارند و می توانید به طور رایگان از آن استفاده کنید. در این کافه محدودیت زمانی برای استفاده از میزها ندارید و می توانید ساعت ها با دوستان تان در فضای این کافه بحث و گفت و گو کنید.
 
گروه های بحث و گفت و گوی زیادی هم در این جا جلسات ماهانه یا هفتگی دارند که امکان شرکت در این جلسات را هم دارید. دوشنبه های هر هفته جلسه کتابخوانی، سه شنبه ها بررسی کتاب های حوزه اقتصاد، جمعه ها دو ماه یک بار جلسات گروه گپ، نشست، رونمایی از کتاب و جلسات دیگر فرهنگی و ادبی با حضور کارشناسان و صاحب نظران حوزه های مختلف برگزار می شود. اگر کودک خردسال دارید، فضای این کافه کتاب برای فرزندتان هم مفید است؛ چرا که کودکان به واسطه کتاب های مربوط به خود در این کتاب فروشی رفت و آمد دارند و حتی می توانید پیشنهاد برگزاری جلساتی برای کودکان هم به مدیر کافه بدهید؛ مدیریت این کافه کتاب از پیشنهادات و برنامه های خوب استقبال می کند.
 
دکور این کافه، فضای آرامش بخشی را فراهم کرده تا آن جا که در گفت و گو با چند نفر از مشتریان دائم این جا متوجه شدیم که آمدن به این کافه و فضای آن را به تفریح های دیگر ترجیح می دهند. محیط این کافه، شلوغ و پرازدحام نیست؛ پس با خیال راحت و سر صبر بین کتاب ها جست و جو کنید تا آن چه را که می خواهید، پیدا کنید. کتاب های این انتشارات هم با درصدی تخفیف به فروش می رسوند. قیمت منوی کافه هم آن قدر مناسب است که دیگر نیازی به تخفیف نیست و به راحتی از پس پرداخت هزینه آن بر می آیید.
 
اگر دل تان می خواهد کتاب مورد علاقه تان را در فضای آزاد و هوای تازه مطالعه کنید، حیات باصفای این کافه با میز و صندلی و تجهیزات مناسب فصل، نیازتان را برآورده می کند.
مطالب مرتبط


:: بازدید از این مطلب : 866
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
در صد سال آینده، انسان‌های عادیِ آن روزگار به ما نگاه می‌کنند و سرشان را تکان می‌دهند، درحالی‌که از عمق مسئولیت‌ناپذیری، پستی و کوته‌فکریِ اخلاقی‌ِ ما در عجب‌اند.

چشمانتان را ببندید و سوار بر ماشین زمان به سال ۲۱۱۵ سفر کنید. چه می‌بینید؟ قطعاً تغییرات تکنولوژیکِ بسیاری را در ذهنتان مجسم می‌کنید: از ماشین‌های پرنده گرفته تا گوشی‌های هوشمندی که صفحۀ نمایش آن‌ها پوست بدن انسان است. اما آیا به همین سادگی که تغییرات تکنولوژیک را مجسم می‌کنید می‌توانید پیش‌بینی کنید انسان‌های عادیِ آن زمان نظرشان نسبت به گذشتگان خود چیست؟ به‌راستی، آیندگان ما را به‌سبب کدام خطای اخلاقی ملامت خواهند کرد؟

 در صد سال آینده کاربرد واژه‌هایی چون «He» یا «She» پذیرفتنی نیست، واژه‌هایی که بارِ فروکاستن طیفی خاکستری به دو گونۀ سیاه و سفید را حمل می‌کنند. ما از ضمیر او «heesh» برای اشاره به تمام انسان‌ها، خواهیم کرد. این امر البته نه‌تنها انسان‌ها بلکه حیوانات را نیز در بر خواهد گرفت.

در آن زمان، خوردن هر موجود زنده‌ای نوعی تجاوز و خطا محسوب خواهد شد. در آینده مجاز نخواهیم بود گوشی هوشمندمان را بدون اجازۀ صریحِ خودِ گوشی خاموش کنیم. گوشی‌های قدیمی نیز در «مرکز استقرار سیستم‌های هوشمند سیلیکونی» بازنشسته خواهند شد.
 


حریم خصوصی کاملاً محو خواهد شد و نوعی پوشش برای ریاکاری و جنایت تلقی خواهد گردید. در آن زمان استفاده از نام مستعار در فضای آنلاین نوعی جرم است (به‌راستی چنین کاری جز برای آزردن یا فریب‌دادن دیگران چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟) و تمام تراکنش‌های مالی از هر نوع، شامل درآمدها و پرداخت مالیات، به‌صورت خودکار در اینترنت برای همگان قابل مشاهده است.

در صد سال آینده، حتی فکر اینکه انسان‌های عادی (انسان‌هایی در معرض مستی و خستگی یا با چشمان اشک‌بار و بینی‌های آویزان) می‌توانند به‌تنهایی کنترل سلاح‌ها، خودروها و دیگر اشیای خطرناک را در اختیار داشته باشند، هر شهروند معمولی را به وحشت خواهد افکند. رانندگی، نبرد و دستگیری [مجرمان] توسط سیستم‌های هوشمند سیلیکونی صورت خواهد گرفت که نه مست می‌کنند و نه سرما می‌خورند.

در آن زمان هدر‌دادن آب با همان وحشتی مواجه خواهد شد که امروزه در قبال ریختنِ خون و برباد‌دادن عامل اصلی حیات داریم. آن‌ها که توالت خود را با آب آشامیدنی تمیز می‌کنند (تمام شهروندان جهان صنعتی) همچون کسانی هستند که آخرین پلنگ‌ها را با تیر زده‌اند.

خب شاید. شاید برخی از این پیش‌بینی‌ها درست از آب درآیند، شاید هم نه. در برخی موارد ممکن است عکس آن تحقق یابد: مثلاً باززایی حریم خصوصی که فضای شخصیِ ما را با زرهی می‌پوشاند و آشکار‌کردن نامِ واقعی را در فضای مجازی غیرقابل‌باور و حتی بی‌ادبانه می‌سازد؛ یا جنبشی برای مسئولیت بشری که اعتماد به سیستم‌های خودکار را، خواه در خودروها و خواه در گوشی‌ها و دیگر ابزارها، به مسخره می‌گیرد و این‌گونه تبعیت از ماشین‌ها را کنار‌گذاشتن مسئولیت‌پذیری می‌داند.

بااین‌حال در یک نکته تردیدی نیست: در صد سال آینده، انسان‌های عادیِ آن روزگار به ما نگاه می‌کنند و سرشان را تکان می‌دهند، درحالی‌که از عمق مسئولیت‌ناپذیری، پستی و کوته‌فکریِ اخلاقی‌ِ ما در عجب‌اند.

هنجارها و ارزش‌ها تغییر می‌کنند. برای یک لحظه به جهان در سال ۱۹۱۵ بیندیشید. جهانی تنها چند نسل پیش از ما که بسته به سن شما محل زندگی پدران، پدربزرگان یا پدرانِ پدربزرگانتان بوده است. آن دوران، زمانۀ جنگ‌های جهانی بود. زمانه‌ای که در آن تبعیض جنسیتی، نژادپرستی و امپریالیسم نه‌تنها پذیرفته بود، بلکه از همگان انتظار می‌رفت که چنین باشند و حتی ضروری محسوب می‌شد.

البته این تعصبات هنوز هم وجود دارند. اما در بخش‌ بزرگی از جهان چرخش‌های مهمی در ارزش‌های ما صورت گرفته و این باورها را به‌نحو فزاینده‌ای ناپذیرفتنی ساخته است. ما نویسندگان این مقاله، یک انگلیسی و یک آلمانی، این متن را با همکاری و در فضایی صلح‌آمیز در برلین نوشته‌ایم. ما این متن را در شرایطی می‌نویسیم که [به‌عنوان دو مرد] در حال نگهداری از فرزندانمان هستیم، درحالی‌که همسرانمان در محل کار خود حاضرند و مشاغلی را انجام می‌دهند که در‌هایش به روی مادربزرگانشان بسته بود.

برای ما دو نفر نویسندۀ مقاله، این نشان‌دهندۀ پیشرفت است. ارزش‌هایی که در طول دهه‌های اخیر جهان‌گیر شده‌اند ارزش‌هایی هستند که ما خود را با آن‌ها تعریف می‌کنیم. پس زمانی که به صد سال پیش‌ازاین می‌نگریم، وحشت و عدم‌درکْ وجودمان را فرامی‌گیرد.

اما بسیاری هستند که این ارزش‌ها برایشان پذیرفتنی نیست. بیشترِ مردمانی که صد سال پیش زندگی می‌کردند احتمالاً از این مسئله به وحشت می‌افتادند که جایگاه زن دیگر در خانه نباشد. به‌صورت مشابه، امروزه نیز افرادی هستند که از این پیشرفت‌ها به هراس می‌افتند و چشم به ارزش‌های پیشین دوخته‌اند. این تا حدود زیادی معنای اصطلاح «محافظه‌کار» را روشن می‌سازد: باور به اینکه بله، هنجارها و ارزش‌ها تغییر کرده‌اند، اما بهتر نشده‌اند.

برای ترقی‌خواهانی چون نویسندگان این مقاله آسان است که با تکبر در برابر این محافظه‌کاری ظاهر شوند و دیدگاه آن‌ها را به‌عنوان دیدگاهی واپس‌گرا مردود بشمرند. اما واقعیت این است که همین ارزش‌هایی که ما امروزه از آن‌ها استقبال می‌کنیم، در آینده تغییر خواهند کرد. ممکن است ما از برخی تغییرات استقبال کنیم، اما جامعه دیر یا زود از ما نیز گذر خواهد کرد. اگر به‌حد کافی عمر کنیم، این تخطی از ارزش‌ها و عدم‌درکِ آن‌ها را تجربه خواهیم کرد، تجربه‌ای که، در آن، هنجارهای [ظاهراً] مطلوب و کامل به‌سبب پوچی کنار گذاشته می‌شوند. (مثلاً اینکه در آینده نمی‌توانیم سوسیس بخوریم، دوش بگیریم، باتری ابزار هوشمندمان را بیرون بیاوریم یا خودرویمان را خود برانیم.) ما این نکته را نیز تجربه خواهیم کرد که بشنویم ما، خواه از سر حماقت یا شرارت، «بر خطا بوده‌ایم».

واکنشِ مناسب به این تغییرات چیست؟ نظریه‌پردازیِ سنتیِ اخلاقی به‌صورت شگفت‌آوری درخصوص این مسئله سکوت اختیار کرده است. تاآنجاکه نظریه‌پردازیِ اخلاقی مسئلۀ تغییر هنجارها را پیشِ روی خود می‌نهد، فرض عمومی آن است که این تغییرات یا آشکارا نامطلوب هستند (چنان‌که امروز برخاستن نازیسم به ما می‌نماید) یا آشکارا نیک هستند (آنچه برایش در نبرد بوده‌ایم). اما اغلب این تغییرات ظاهراً در هیچ‌یک از این دو دسته جای نمی‌گیرند: آن‌ها صرفاً غیرقابل‌توضیح و دردسرسازند. آیا باید برای چنین هنجارهایی مبارزه کنیم یا کناره بگیریم و دیدگاهی کلبی‌مسلکانه در پیش بگیریم؟

هدف ما در اینجا استدلال به‌سود رویکردی متفاوت است. نخست آنکه باور داریم تنها با درنظرگرفتن این پرسش که ارزش‌های امروزینمان در صد سال آینده چگونه تغییر خواهند کرد، می‌توانیم بر شکاف میان امروز و فردا پل بزنیم و خود را برای رویدادها و تغییرات آتی آماده سازیم. دوم آنکه باور داریم ایده‌ای از پیشرفت اخلاقی در کار است که با کمک آن می‌توان در آینده نظر کرد و شیوۀ تغییر ارزش‌ها را مشاهده نمود، آن‌چنان‌که امروز بتوانیم آن تغییر را به‌عنوان «بهترشدن» بپذیریم. هرچند ممکن است این کار برای ما چندان آسان نباشد. بر این اساس، برای اصول اخلاقی در قرن بیست‌ودوم، پیش‌بینی‌های فروتنانه‌ای ارائه خواهیم کرد.

ابتدا اجازه بدهید به خودِ پرسش بپردازیم: نوادگانمان، بیش از همه‌چیز، برای چه ملامتمان خواهند کرد؟ ما باور داریم که این پرسشی بسیار یاری‌رسان است و ما را نسبت به کیفیت اقتضائی و خاص دیدگاه اخلاقی‌مان هوشیار خواهد کرد. این پرسش از این توهم دورمان خواهد ساخت که نقطۀ اوجِ چیزی هستیم (مثلا در «پایان تاریخ») و از خواب خرگوشیِ اخلاقی بیدارمان خواهد ساخت. چنین پرسشی با سؤال ساده‌ای مثل اینکه «من یا شما در چه کاری بر خطا هستیم؟» متفاوت است. این پرسش اخیر، که متضمن ناکامی ما در برآورده‌ساختن استاندارهای اخلاقی کنونی است، احتمالاً تنها به شرمساری یا موضعی تدافعی خواهد انجامید. درحالی‌که هدف ما از آن پرسشِ ساده متفاوت است و می‌خواهیم تخیل اخلاقیِ خود را شعله‌ور سازیم.

البته می‌توانیم در نظرورزی دربارۀ هنجارهای آینده برخوردی تفننی داشته باشیم. اما همچنین می‌توانیم به تأمل جدی‌تر و عمیق‌تر بپردازیم و، برای مثال، به روندهای پنهانی بنگریم که هم‌اینک در حال آشکار‌شدن هستند. یا اینکه بپرسیم ما، نه به‌صورت یک فرد بلکه در مقیاس جمعی به‌عنوان اجتماعی اخلاقی، کجا به خطا رفته‌ایم و با شکست مواجه شده‌ایم. به‌بیان‌دیگر، می‌توانیم از این پرسش برای تخیل دربارۀ دنیایی بهتر استفاده کنیم، با این امید که این خیال‌پردازیْ گام نخست برای تحقق آن باشد. درنهایت حقوقی که امروز از آن‌ها بهره می‌گیریم، مدیون کسانی است که، پیش‌ازاین، هنجارهای قبلی را به چالش کشیدند. دلیل اینکه در جامعۀ امروز تبعیض جنسیتی بسیار کمتر از صد سال گذشته است به حضور مردمانی بازمی‌گردد که پیش‌ازاین به‌سود حقوق زنان مبارزه و مباحثه کرده‌اند. منازعه دربارۀ چگونگیِ تغییر اخلاقیاتْ توان خودشکوفایی دارد. با بحث دربارۀ چگونگی اخلاقیات در آینده، آینده را شکل می‌دهیم و بخشی از آن می‌شویم.

اینجا به دومین نکتۀ مهم در بحث می‌رسیم که همانا امکان پیشرفت اخلاقی است. البته این ایده‌ای دردسرساز است، زیرا، همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردیم، آنچه از نظر یک فرد پیشرفت محسوب می‌شود، از دید دیگری پس‌رفت و انحطاط است. اما باور داریم که ممکن است محتوایی معین به این ایده ببخشیم، به‌صورتی‌که به تکامل اخلاقیِ گذشته و حال معنابخشی کند.

این محتوای [معین] بر ایده‌ای ساده و باستانی استوار است: اینکه اخلاق یعنی همانقدر که برای منافع و علایق فردی‌مان اهمیت قائل هستیم به همان اندازه دغدغه‌ها و رفاه دیگران را نیز مهم قلمداد کنیم. رفتار اخلاقی در این معنا در هر جامعه یافتنی است، زیرا دقیقاً همان عامل پیونددهنده‌ای است که افراد را کنار یکدیگر قرار می‌دهد و ظهور جامعه را ممکن می‌سازد. درواقع، مبنای این اخلاق (یا نوع‌دوستی) در ذات بشری است، چنان‌که بسیاری از مطالعات متأخر نیز نشان داده‌اند. حتی کودکان خردسال نیز بدون شنیدن چنین آموزه‌ای تمایل دارند به دیگران کمک کنند و سهم خود را با آن‌ها تقسیم نمایند.

پرسش فریبنده در اینجا این است که چگونه باید این «دیگری» را، که علایقش بر خواست فردیِ ما مقدم است، به شمار آورد؟ هر جامعه پاسخ‌های خاص خود را به این پرسش می‌دهد، چنان‌که هریک از ما نیز پاسخ خاص خود را داریم. انتظارِ طبیعی آن است که شما برای تأمین نیازهای کودکتان بیشتر از نیازهای همسایه‌تان تلاش کنید یا دروغ‌گفتن به رئیستان بسیار آسان‌تر از همسرتان باشد. البته برخی از موجودات، خواه حیوانات، خواه گیاهان و خواه میکروب‌ها، خارج از قلمروِ مورد نظر هستند. به‌زبان اخلاقی، برخی همواره بیش از دیگران اهمیت دارند.

این درک به ما ایده‌ای سرراست و آشکار دربارۀ پیشرفت اخلاقی ارائه می‌کند: قرار گرفتنِ هرچه‌بیشترِ افراد (یا موجودات) در گروهی که بناست علایقشان محترم دانسته شود. این بصیرت نیز باستانی و کهن است: هیروکلس، فیلسوف رواقی قرن دوم میلادی، انسان‌ها را موجواتی معرفی می‌کند که با شماری از حلقه‌های متحدالمرکز احاطه شده‌اند. درونی‌ترین حلقۀ دغدغهْ خود ماست؛ حلقه‌های بعدی شامل خانواده، اعضای فامیل، همسایگان، همشهریان، هم‌وطنان و درنهایت نوع بشر به‌عنوان یک کل هستند. هیروکلس پیشرفت اخلاقی را حرکت‌دادن دایره‌ها به‌سمت مرکز یا، به‌بیان‌دیگر، انتقال اعضای این دایره‌ها به حلقه‌های درونی‌تر می‌داند.

پیشرفت اخلاقی سده‌های اخیر براساس این الگو چنین است که ما شاهد گسترش دایره احترام و دغدغه‌مندی به گروه‌های متعددی چون زنان و غیرسفیدپوستان بوده‌ایم و در این مسیر راه بسیاری پیموده‌ایم. اما درعین‌حال آشکارا جای زیادی برای پیشرفت وجود دارد. بخشی از تخیل دربارۀ آنچه نوادگانمان به‌سبب آن ملامتمان خواهند کرد اندیشیدن به این مسئله است که این دایره‌ها چگونه گسترده‌تر می‌شوند.

ما دلیلی داریم که امیدوار باشیم این توسعه روی خواهد داد. هیروکلس یکی از نخستین کسانی بود که این را مشاهده کرد؛ او این مسئله را تئوریزه ساخت که احساساتِ اخلاقی باید با رشد آگاهیِ بشر (آگاهی از اینکه تا چه حد به دیگران وابسته و به آن‌ها پیوسته است) رشد کند. او حتی تمرینی ذهنی را نیز برای این امر پیشنهاد می‌کند که در آن عموزاده‌ها را برادر و عموها و عمه‌ها را پدرومادر می‌خوانیم [تا دایرۀ نزدیکان توسعه یابد]. تحقیقات صورت‌گرفته در یکی دو دهۀ گذشته پیشنهادهای او را تأیید کرده‌اند.

مطالعات اخیر نشان داده‌اند که، با متراکم‌شدن بافت اجتماعی، تعهدات اخلاقی تا چه حد تقویت می‌گردند. برای مثال، آزمایش‌های استاندارد اینک به ما اجازه می‌دهند که نکات مشترک افراد در میان فرهنگ‌ها را بیابیم. شما از چه کسی انتظار سخاوتمندیِ بیشتری دارید: کشاورزی کوچک در جنگل‌های بارانی آمازون، یکی از اهالی نیویورک یا یکی از شکارچیان اندونزیایی نهنگ؟ همان‌طور که هیروکلس فرض کرده بود، این امر بستگی به آن دارد که زندگی در هر بافت اقتصادی تا چه حد به مشارکت دیگران وابسته باشد.

در بسیاری از مناطق آمازون، سخاوت طبیعت به هر قبیله اجازه می‌دهد به‌تنهایی آذوقه به دست آورد و به دیگران نیاز چندانی نیست. درنتیجه، چنین جوامعی هنجارهای ضعیف و اندکی را برای انصاف و مشارکت با افراد خارج از خانواده ایجاد می‌کنند. اجتماعاتی که از شکار نهنگ در دریای جاوه روزگار می‌گذرانند نقطۀ مقابل رویکرد قبلی هستند و معمولا اگر از آن‌ها خواسته شود دارایی‌شان را با دیگران به اشتراک گذارند، بیش از آنچه برای خود نگاه می‌دارند، به دیگران می‌بخشند. این ازآن‌روست که جامعۀ آن‌ها مبتنی است بر مشارکت وسیع میان افرادی که وابستۀ مستقیم و هم‌خانواده نیستند. ازآنجا که گوشت نهنگ به‌تنهایی رژیم غذایی نامطلوبی است، تجارت و درنتیجه روابط مناسب با دیگر اجتماعات نیز برای ادامۀ حیات این جامعه ضروری است.
 


این یافته‌ها را می‌توان عمومیت بخشید: چنان‌که مطالعات جدید نشان داده‌اند، هرچه افرادْ احساس پیوند بیشتری با دیگران داشته باشند، اخلاقی‌تر خواهند بود. ازاین‌رو می‌توانیم انتظار داشته باشیم که جهانی‌سازیِ فزاینده و جهانِ درون‌پیوسته و درون‌وابسته نیز جهانی نیک‌خواه‌تر خواهد بود. جهانی که در آن شمار بیشتری از مردم (یا موجودات) به دایرۀ دغدغه‌های هر فرد ورود می‌کنند.

اما، پیش از آنکه در گرمای نیکیِ در حالِ گسترش بیاساییم، باید این نکته را نیز مدنظر قرار دهیم که این ارزش‌های در حال تغییر بهایی دارند. برای بسیاری از ما، چنین تغییراتی به‌معنای به‌اشتراک‌نهادن یا کنارگذاردن امتیازاتی است که در زمانی دراز از آن‌ها بهره‌مند بوده‌ایم؛ یا پذیرفتن اینکه سبک زندگی آرام و توأم با آسایشِ ما مبتنی بر صنایع استثماری است؛ یا حتی بازشناسیِ این نکته که از صدها جهت بر خطا هستیم. البته این پیامی نیست که مشتاقِ شنیدنش باشیم. به همین دلیل پیامبرانِ اخلاقیات نوین، مانند سقراط یا مسیح، اغلب به‌دست مردمانِ خود کشته می‌شدند.

امیدمان این است که، با بحث از این پرسش که «در صد سال آتی برای چه ملامت خواهیم شد»، راهی برای تسهیل این انتقال بیابیم. در مسیر این بحث، در ادامه، چهار پیشنهادِ مشخص را ارائه کرده‌ایم که به‌باورمان دلیل ملامت و تنبیه از سوی نوادگانمان خواهد بود. باور داریم که موارد زیر گسترشی طبیعی در مسیر پیشرفتی است که تاکنون شاهد آن بوده‌ایم. همان‌گونه که جنبش حق رأی زنان۱ صد سال پیش برای ایجاد انقلابی در حقوق زنان به کارزار پرداختند و امروز از آن بهره‌مندیم، امروزه نیز مردمانی هستند که برای پیش‌راندن این انقلاب‌ها تلاش می‌کنند. این البته به‌معنای آن نیست که نویسندگان به‌تمامی با این ارزش‌ها زندگی می‌کنند.

۱) حقوق نسل‌های آتی: درحال‌حاضر تنها افرادِ زنده می‌توانند ادعای حق داشته باشند. اما، همان‌طور که دایرۀ دغدغه‌های اخلاقی‌مان را میان دیگر زندگان گسترش می‌دهیم، می‌توان این فراگیری را در طول محور «زمان» نیز توسعه داد. در اینجا مسئله کاملا آشکار است: ما اغلب تصمیماتی می‌گیریم که بر مردمانی در آیندۀ دور تاثیرگذار است -مانند تولید زباله‌های اتمی که برای میلیون‌ها سال سمی باقی می‌مانند- درحالی‌که این مردمان امروز برای دفاع از خودشان حضور ندارند. تعریف و پاسداری از این حقوق آسان نخواهد بود. اما نمونه‌های مشابهی وجود دارد که می‌توان از آن‌ها یاری گرفت، مانند شیوه‌های ما برای دفاع از حقوق کودکان و حیوانات، درحالی‌که هیچ‌یک از آن‌ها قادر به سخن‌گفتن و دفاع از خودشان نیستند.

لذا پسینیانِ بشری باید دست‌به‌دامن خیال‌پردازی شوند تا چارچوبی استوار بسازند که برای دفاع از حقوق آیندگان در برابر منافع امروزین ما کافی باشد، منافعی که اغلب در تضاد با حقوق آیندگان است. زیرا نباید دچار هیچ توهمی در این باره شویم: دفاع از حقوق نسل‌های آتی نیازمند اِعمال محدودیت‌های جدی بر آزادی عمل اکنون ماست. امروز ما به چپاول زمین و دریاها مشغولیم تا از زندگی پرزرق‌وبرق (بنا به استانداردهای تاریخی) بهره‌مند گردیم؛ ولی، در صد سال آینده، این امر را نقطه‌ضعفِ ما خواهند دانست، نقطه‌ضعفی که با استثمار مستعمرات توسط استعمارگران قابل‌مقایسه است. پسینیانِ ما از مصرف‌گرایی‌مان به وحشت خواهند افتاد، اما همچنان حتی اصلاح تدریجیِ این امور را هم آسان نمی‌یابیم.

۲) حقوق دیگر موجودات آگاه: این نیز گسترشی طبیعی در دایرۀ دغدغۀ اخلاقی محسوب می‌شود که البته جرقۀ شروعش خورده است. امروزه دیگر شکی نیست که حیوانات نیز درد و درواقع بسیاری از عواطف پیچیده‌تر را احساس می‌کنند. بنابراین آن‌ها نیز به‌نحو آشکار منافع و علایقی دارند و مثلاً می‌خواهند آزادانه بدوند یا ارتباط اجتماعی متناسب با گونۀ خود برقرار سازند. درنتیجه محدود‌ساختن علایق به نوع بشر و محروم‌ساختن دیگر حیوانات به‌نحو روزافزون شکلی از نوع‌پرستی۲ تلقی می‌شود، تبعیضی توجیه‌ناپذیر که مشابه با نژادپرستی و تبعیض جنسیتی است.

وضعیت دیگر گونه‌های جاندار کاملاً آپوکالیپتیک۳ است: انسان‌ها هرگز این حجم از حیوانات را برای کشتار پرورش نداده‌اند، چنان‌که تعداد حیوانات آمادۀ مصرف امروزه پنج برابر سال ۱۹۵۰ است. این در حالی است که تأثیرات ما بر محیط‌زیستْ دیگر گونه‌ها را نیز در معرض انقراضی هزاران بار سریع‌تر از حالت طبیعیِ آن قرار داده است. در تلاش برای ایجاد تعادل میان منافع بشری و دیگر موجودات یا منافع تک‌تک حیوانات در برابر کلیت اکوسیستم، تصمیم‌‌گیری‌های بسیار دشواری در پیش است. اما پسینیانمان، تنها به این سبب که تصمیماتْ دشوار بوده‌اند، شکست ما را در اتخاذ آن‌ها نخواهند بخشید. به‌احتمال زیاد آن‌ها ما را برای کشتن تمام کرگدن‌ها محکوم خواهند کرد و مصرف سوسیس‌های تولیدیِ مجتمع‌های کشاورزی‌صنعتی را به‌لحاظ اخلاقی چنان خواهند یافت که ما امروزه آدم‌خواری را می‌نگریم.

به‌محض‌آنکه رایانه‌ها آگاهی پیدا کنند، که چنین هم خواهد شد، این گسترشِ دغدغۀ اخلاقی به آن‌ها نیز توسعه خواهد یافت.

۳) ازمیان‌برداشتن موانع: گسترش دایرۀ دغدغۀ اخلاقی به این معناست که، به‌طورمثال، کارفرمایان آمریکایی نمی‌توانند فردی را به‌سبب سیاه یا سفیدپوستی، یهودی یا خداناباوربودن، معلولیت جسمی یا آموزشی، از شغلی بازدارند. درعین‌حال، اگر متقاضیِ کارْ آمریکایی نباشد، آن‌ها می‌توانند چنین کنند. چنین امری در اکثر کشورهای دیگر نیز رخ می‌دهد. دولت‌ها می‌توانند حقوق و خدمات را از آن‌ها دریغ کنند و کارفرمایان می‌توانند (و حتی باید) افراد را به‌سبب گذرنامه‌شان از مشاغل کنار بگذارند. در صد سال آینده افراد ممکن است از سطح رفاه و ثروت در جوامع صنعتیِ امروز شگفت‌زده شوند، اما این نکته باعث هراسشان خواهد شد که چگونه دسترسی به این ثروت و رفاه به بخت و اقبال فرد و به‌دنیاآمدن در لندن یا لاگوس وابسته بوده است.

در جهانی که به‌سرعت و در پیوستگی رشد می‌کند، این شرایط محکوم به تغییر است. البته میزان زیادی از مقاومت در کار خواهد بود، چنان‌که امروز نیز در برابر مهاجرت به کشورهای ثروتمند وجود دارد. زیرا مردم امتیازات و ویژگی‌های برتری‌بخش خود را به‌سادگی کنار نمی‌گذارند. البته این تغییر نیز بهای خود را دارد: نظام‌های نیرومند رفاهی به حسی اخلاقی در اجتماع وابسته‌اند که می‌تواند به‌سادگی از طریق همین مهاجرت‌ها در معرض تهدید قرار گیرد.

چنین مسئله‌ای به‌نحو جدی با این نکته مرتبط است که همگان باید حقوق برابری در حوزۀ سلامت، رفاه و مانند آن‌ها داشته باشند، آن‌هم نه‌تنها فارغ از اینکه از کجا آمده‌اند، بلکه همچنین صرف‌نظر از اینکه کجا هستند. به‌بیان‌دیگر، ما باید هر کاری انجام دهیم تا بتوانیم رنج را در همه کجا کاهش دهیم. البته این به‌نوبۀ‌خود چالش‌های تازه‌ای پیش می‌نهد: تغییر شرایط در دیگر کشورها به‌آسانیِ تغییرِ وضعیت در کشور خودمان نیست. کنش مؤثر در اینجا نیازمند آن است که کشورها بخش بیشتری از سلطۀ حاکمیتی خود را به واحدهای فراملیتی واگذارند که البته این نیز با مقاومت شدیدی روبه‌روست. اما درنهایت پسینیانِ ما خود را شهروند جهانی یکپارچه خواهند یافت و ما را به این سبب محکوم خواهند کرد که اجازه دادیم روزانه نوزده‌هزار کودک، به‌دلایلی پیشگیری‌پذیر، از فقر بمیرند.

۴) درمان جنایت‌کاران: در زمان حاضر، شمار بسیار زیادی از افراد را زندانی کرده‌ایم. تنها در ایالات متحده دومیلیون نفر در زندان به سر می‌برند. این موضوع نه‌تنها زندگی‌شان را نابود می‌کند، بلکه به رنجِ بستگان و اجتماعشان نیز می‌انجامد. اما در صد سال آینده هیچ‌کس باور نخواهد کرد که ما ارادۀ کاملاً آزاد داریم، اراده‌ای که، به‌تبع آن، فردْ خود انتخاب می‌کند که مجرم باشد. درواقع، شواهدی وجود دارد که ما کسانی را در بند کرده‌ایم که کمترین مسئولیت را برای تصمیماتشان دارند. آن‌ها کسانی هستند که کمترین حد از قابلیت کنترل خویش را دارند، از اعتیاد رنج می‌برند یا به‌لحاظ روانی بیمارند. برای مثال، در بریتانیا بیش از هفتاددرصد زندانیان دو یا چند اختلال روانی دارند؛ در ایالات متحده، شمار بیماران روانی‌ای که در زندان‌ها جای گرفته‌اند بیش از سه برابر بیماران روانیِ بستری در بیمارستان‌هاست.

ما این نکته را آسان نخواهیم یافت که چه کسی را برای درمان برگزینیم، چگونگی و شدت و زمان این درمان را معین سازیم یا تصمیم بگیریم تا چه حد با مرتکبینِ بدترین جنایت‌ها هم‌دردی نماییم. اما نوادگانمان ما را به‌سبب زندانی‌کردن میلیون‌ها نفر ملامت خواهند کرد، آن‌هم زمانی که باید به‌جای حبس آن‌ها را یاری می‌کردیم.

تغییراتِ بسیارِ دیگری هستند که می‌توانیم آن‌ها را تخیل کنیم. مثلاً امروزه هنوز هم چندان به مسئلۀ نابرابری نپرداخته‌ایم؛ یا شاید این ایده برای آیندگانمان کاملاً هراس‌آور باشد که توسعۀ داروهای نجات‌بخش عمدتاً در کنترل بخش خصوصی است؛ یا اینکه انسان‌هایی زنده، از گوشت و خون، باید به‌جای ماشین‌ها بجنگند؛ یا دموکراسی‌های لیبرال اسلحه صادر کنند؛ یا شاید به انزوا و تنهاییِ شمار زیادی از افراد ساکن در جوامع صنعتی در مرگ و زندگی با هراسی حقیقی بنگرند.

این تغییرات برای بسیاری از افرادی که در خلال آن‌ها زندگی می‌کنند ناراحت‌کننده است. اما البته برای کسانی که [از ابتدا] براساس این ارزش‌ها رشد کرده‌اند، چندان دردسرساز نیست، همچون ما که در ریاست‌جمهوری یک سیاه‌پوست مسئلۀ چندانی ندیدیم. درحقیقت آنچه در ابتدا نوعی امتیاز‌دادن محسوب می‌شود می‌تواند به‌سرعت تبدیل به یک هنجار و بلکه ضرورت گردد، مثل صَرف زمان برای بازیافت زباله‌ها. پرسش از اینکه در صد سال آینده برای چه ملامت خواهیم شد، راهی است برای تسهیل این انتقال و نشستن به‌جای نسل‌های آتی، کسانی که این قراردادهای تازه برایشان عادی خواهد بود.

ما می‌توانیم این سؤال را به جانب مقابل بچرخانیم و بپرسیم که نوادگانمان ما را برای چه ستایش خواهند کرد؟ آنگاه که به گذشته می‌نگریم، آن‌ها را که شجاعانه هنجارهای روزگارشان را به چالش کشیدند ستایش می‌کنیم، افرادی چون گاندی، هواداران حق رأی زنان، مارتین لوتر کینگ یا نلسون ماندلا: آن‌ها که دایرۀ دغدغۀ اخلاقیِ ما را توسعه بخشیدند. ما نیز بختِ پیمودن همین مسیر را داریم و شاید اگر [روند امور را] به‌درستی مدیریت کنیم، نوادگان ما از گناهانمان بگذرند.



:: بازدید از این مطلب : 848
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
پایتخت روزهایی عجیب و باورنکردنی را سپری کرده است. حجم اتفاقات آن قدر گسترده و مهیب است که نگاهی به همه آن ها ترس را بر دل همه می اندازد. در این جا مروری کوتاه داریم بر چند حادثه و اتفاق که تا مدت ها دل شهروندان را به درد آورد.

 پایتخت روزهایی عجیب و باورنکردنی را سپری کرده است. حجم اتفاقات آن قدر گسترده و مهیب است که نگاهی به همه آن ها ترس را بر دل همه می اندازد. در این جا مروری کوتاه داریم بر چند حادثه و اتفاق که تا مدت ها دل شهروندان را به درد آورد.

1- موشک باران 66
 
زمستان بود. زمستان تر از زمستان های دیگر. از اسفندماه سال 1366 حمله موشکی عراق به تهران و شهرهای مرکزی آغاز شد و تا 11 اردیبهشت ماه 1367 ادامه یافت. در این مدت، عراق بیشتر از 180 موشک میان برد استفاده و تلفات جانی و آسیب های مالی زیادی را وارد کرد... زمستان تلخی بود که هنوز در ذهن ها مانده است.
 

 
قبل از شروع هر موشک باران، چراغ های شهر خاموش می شد، صدای آژیرها به گوش می رسید و مردم در پناهگاه ها پناه می گرفتند. صدای ضدهوایی و سپس صدای اصابت موشک با یکی از نقاط شهر. چندین دقیقه اضطراب و استرس تمام نشدنی که تا چند ماه تکرار شد و هیچ وقت تکراری نشد. 50 روز زندگی با آژیر و ویرانی و کشته و زخمی شدن شهروندان... هیچ کس نمی دانست چه می شود و قرار است این فاجعه تا چه زمانی ادامه پیدا کند. شب عید مردم عجین شد با موشک و صحنه های جنگ.

آمار دقیقی از شهیدان آن روزها در دسترس نیست ولی گفته می شود بین 800 نفر تا هزار نفر در آن بمباران ها شهید شدند. هر صدای آژیر برای مردم مساوی بود با اضطرابی عجیب. به قول یکی از دیالوگ های تئاتر «زمستان 66» اثر محمد یعقوبی، با صدای برخورد هر موشک به نقاط مختلف مردم نمی دانستند خوشحال باشند یا غمگین. خوشحال از این که جان خودشان در امان بوده و غمگین از این ماجرا که در نقطه دیگری از شهر یا شاید در همان حوالی، عده ای عزیزان خود را از دست دادند (نقل به مضمون). زمستان سال 1366 یکی از زخم های فراموش نشدنی تهران است.

2- خفاش شب

تابستان سال 1376 بود. دلهره عجیب و وحشتناکی سرتاسر شهر را فراگرفت. خبرهای ضد و نقیضی از سرقت و تجاوزهای مشابه به گوش می رسید. رسانه ها هنوز آنچنان فضای کار نداشتند و در ابتدا، شایعه ها دهان به دهان می چرخید. هیچ کس نمی دانست اوضاع از چه قرار است و فقط تعداد کشته ها بالا و بالاتر می رفت اما خبری از پیدا کردن قاتل نبود. رسانه ها بالاخره محافظه کاری را کنارگذاشتند و تلاش کردند به ابعاد ماجرا بپردازند. نام او را «خفاش شب» گذاشتند و همه در به در دنبال او بودند. بالاخره توسط یکی از گشت ها پیدایش کردند.
 


او تا مدت ها حتی ماموران را فریب داد و با صحبت های ضد و نقیض خود بارها مسیر پرونده را منحرف کرد. هنوز مصاحبه های برنامه «در شهر» با او از یادها نرفته که هر قسمت یک صحبت متناقض و جدید مطرح می کرد. در آخر مشخص شد که 9 زن را به قتل رسانده بود. صدا و سیما برای آن که از اضطراب حاکم شده بر شهر کم کند، دادگاه های «غلامرضا خوش رو» را پخش کرد. «خوش رو» شب 22 مرداد 1376 پای چوبه دار رفت در حالی که روی کاغذ نوشته بود: «به هیچ کس بدهکار نیستم و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم». او 214 ضربه شلاق خورد و به دار آویخته شد. خفاش شب یکی از زخم های تهران را اضافه کرد.

3- پارک شهر

قرار بود اردیبهشت سال 1381 یک روز عادی برای دانش آموزان مدرسه دخترانه «طه» 2 واقع در شهرک کاروان تهران باشد. آن ها از طرف مدرسه برای بازدید از موزه پست و تلگراف و تلفن فرستاده شدند و با بازیگوشی های نوجوانانه خود، یک روز خوب را داشتند به پایان می رساندند. این روز خوب اما به یک فاجعه ختم شد. در روزها و دوران سختگیری های مدارس ایران، اردوها برای دانش آموزان یک غنیمت بود تا از آن فضا دور شوند. بنابراین تلاش می کردند همه نوع تفریح در آن اردوهای یک روزه انجام دهند. آن ها پس از بازدید از موزه به معلم خود اصرار کردند که به پارک شهر بروند و کمی استراحت کنند. هیچ کس اما نمی دانست قرار است این استراحت به یک فاجعه ختم شود.

ساعت11 صبح اتوبوس حامل دانش آموزان در مقابل پارک شهر متوقف شد و دانش آموزان زیر باران شدید به همراه مربیان خود به سمت دریاچه مصنوعی رفتند. کمی بعد اولین گروه دانش آموزان که شامل 17 نفر دانش آموز بود به راه افتاد در حالی که ظرفیت این قایق موتوری فقط 11 نفر مشخص شده بود. پس از دقایقی قایق واژگون شد و این ماجرا سراجام با مرگ 6 دختر دانش آموز و قایقران پایان یافت...

آتش نشانی و هلال احمر به دلیل ترافیک تهران موفق به رسیدن به موقع نشدند و چند مرد در حال گذر سعی در نجات دختران  کردند. مرد قایقران نیز سعی در نجات آن ها داشت که خود نیز غرق می شود. چهار نفر از دختران در حال غرق شدن به مهد کودک پارک منتقل شدند که نجات یافتند...

3- آتش سوزی مسجد ارک

آبان سال 1383 یکی دیگر از زخم های تهران رقم خورد. در حادثه دلخراش آتش سوزی مسجد ارک، حدود 78 نفر شهید و حدود 360 نفر مجروح شدند. روایت ها از آن روز متناقض است و هنوز کسی دقیقا جزییات ماجرا را نمی داند. بر اثر سنگینی برف های جمع شده روی سقف برزنتی حیاط مسجد ارک، سقف برزنتی روی بخاری بزرگ گازی افتاد و آتش گرفت.در قسمت زنانه ابعاد ماجرا گسترده تر بود و سقف پارچه ای حیاط مسجد مشتعل شده و بر سر نمازگزاران فروریخت.
 


حاج منصور ارضی یکی از مداحان آن روز بود. سال ها بعد یکی از شاهدان عینی به خبرگزاری دانشجو گفته بود: «حیاط مسجد ارک با ایجاد داربست مسقف شده بود و بخاری نفتی زمینی در آنجا وجود داشت؛ به دلیل اینکه سقف برزنتی کوتاه بود، دودکش را از میان برزنت بیرون داده بودند که بر اثر حرارت زیاد برزنت آتش گرفته بود؛ یکی از خادمان خود را به محل آتش رساند و با کاپشن خود آتش را کاملا خاموش کرد.
 
اما یکباره باز وزید و تا انتهای برزنت آتش گرفت؛ در این هنگام حیاط مسجد و شبستان پایین کاملا به وسیله آتش محاصره شد؛ در آن لحظه برق ها را قطع کردند، ولی از بالای سرمان آتش می ریخت، من و برادر کوچکترم قصد خروج از مسجد را داشتیم. اما وقتی به وسط حیاط مسجد رسیدیم، یکباره با شخصی برخورد کردیم و هر کدام به سمتی افتادیم و من برادر کوچکم را گم کردم. پدر و برادربزرگم در خارج از مسجد چشم انتظار ما بودند، در آن لحظه چشمم به درب خروج افتاد، دیدم جانباز ویلچری قصد خارج شدن از محل حادثه را دارد، اما جلوی در نقش بر زمین می شود آستانه در اصلی مسدود می گردد؛ به همین دلیل بسیاری از عزاداران از شدت ازدحام جمعیت زیر دست و پا دچار آسیب و صدمه می شوند.»

5- حادثه میدان کاج

یکی از زخم های عجیب و باورنکردنی. شاید باید آن روز را روز پیدایش موبایل به دستان و فیلم بگیران نامگذاری کنیم. در این حادثه جوانی به نام محمدرضا، توسط یعقوب علی جعفری در 6 آبان 1389 در میدان کاج (سعادت آباد تهران) جان سپرد. این جنایت به خاطر مسائل عشقی بود و در آن قاتل با ضربات چاقو در برابر دیدگان مردم، مقتول را به شدت زخمی کرد و چند دقیقه بعد دو مامور پلیس نیز از راه رسیدند. اما نه ماموران و نه مردم به کمک جوان زخمی نیامدند و او پس از 45 دقیقه به بیمارستانی در چند متری محل وقوع حادثه برده شد اما جان باخت.
 


دادگاه متهم در 30 آبان 1389 برگزار شد و قاتل به اعدام در ملا عام محکوم شد. پدر مقتول (محمدرضا) خطاب به دادگاه گفت: «تقاضای من اشد مجازات متهم است. با اینکه بچه من دیگر زنده نمی شود اما شاید با قصاص قاتل و مجازات متهم دیگر جامعه آگاه شود. در این حادثه بیشتر از همه مردم حاضر در صحنه جرم و پلیس دل ما را شکستند.» سرانجام در صبحگاه روز 14 دی 1389 قاتل در ساعت 6 صبح در محل وقوع جنایت به دار آویخته شد.

6- سقوط زنان کارگر

دقیقا دی ماه سال 1392 بود که اتفاقی مشابه پلاسکو افتاد. دو زن کارگر که روز تعطیل در حال کار کردن بودند، به ناچار خود را از طبقه پنجم ساختمانی که طعمه حریق شده بود به بیرون انداختند و در پی این سقوط جان باختند. دستانشان تاب تحمل نداشت... آتش نشانی نتوانست کاری انجام دهد و آن ها نیز برای نجات، خودشان را از پنجره آویزان کردند. در آن زمان سخنگوی سازمان آتش نشانی گفت: «متاسفانه این دو به رغم هشدارها و در خواست آتش نشانان، آن دو زن خود را به پایین پرتاب کرده و جان خود را از دست دادند.»



:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
زنانی در کیمونوهای افسانه ای یا زنانی در زندگی های ماشینی بدون انعطاف؟ تصور ما و شاید بسیاری از مردم دنیا از ژاپن میان این تصویرهای ضد و نقیض در رفت و آمد است. برای شناخت بیشتر از ملتی که در لطیفه ها از هر چیز به دردنخوری برق تولید می کنند، با زنی ایرانی که زندگی کاری اش را در این کشور می گذراند، صحبت کرده ایم.
 زنانی در کیمونوهای افسانه ای یا زنانی در زندگی های ماشینی بدون انعطاف؟ تصور ما و شاید بسیاری از مردم دنیا از ژاپن میان این تصویرهای ضد و نقیض در رفت و آمد است. برای شناخت بیشتر از ملتی که در لطیفه ها از هر چیز به دردنخوری برق تولید می کنند، با زنی ایرانی که زندگی کاری اش را در این کشور می گذراند، صحبت کرده ایم.

در این گزارش «مینا امینی»، از زنان ایرانی ساکن ژاپن، زندگی روزمره زنان و جوانان را روایت کرده که هر چند ساعت یک بار تا کمر خم نمی شوند و تعظیم نمی کنند و همان طور که روش های خودشان را برای نشان دادن احترام پیدا کرده اند، تصویری کاملا مدرن و امروزی از کشورشان نشان می دهند. آنها آنچه را که از اجدادشان به ارث برده اند با مقتضیات زمان پیوند زده اند و نتیجه اش تلفیقی است از آزادی و زندگی ماشینی.

من مینا هستم. 34 ساله ام، فوق لیسانس معماری منظر دارم و در حال حاضر در کشور ژاپن در یک شرکت بازرگانی کار می کنم. قبل از آن هم در یک شرکت معماری کار می کردم. مجردم و با در نظر گرفتن رفت و آمدهایی که برای بستن قراردادهای تجاری با شرکت های ایرانی دارم یک سال و نیم است به اقتضای کار در ژاپن زندگی می کنم.

همسر خواهرم ژاپنی است. آنها بیست سال پیش در ایران ازدواج کردند و برای زندگی به ژاپن رفتند. خواهرم حتی قبل از ازدواجش به کشور ژاپن بسیار علاقه داشت و به طور کامل با زبان، فرهنگ و اطلاعات مربوط به این کشور آشنا بود؛ آنقدر که بعد از ورود به ژاپن هیچ چیز باعث تعجب یا شگفتی اش نشد. اما ژاپن برای من یک انتخاب از میان گزینه های متعدد برای کار بود.
 

اولین مواجهه عینی و واقعی ام با ژاپن، به ده سال پیش باز می گردد، زمانی که به بهانه دیدار با خواهرم در قالب سفری کاملا تفریحی به این کشور آمدم. آن روزها در مالزی – جایی که مدرک تحصیلی ام را گرفتم – مشغول به کار بودم و تصمیم گرفتم در کشوری مثل ژاپن هم تجربه کار داشته باشم. آن روزها تصورم این بود که این کشور از نظر فرهنگی تا حدودی به ما نزدیک است.

نخستین بار به عنوان کسی که قصد کسب تجربه در ژاپن را دارد، با ضمانت شوهر خواهرم بدون ویزای کار، در یک شرکت معماری ژاپنی کارم را شروع کردم و بعد از پنج ماه از طرف یک شرکت مشاور  بازرگانی دعوت به کار شدم. تا زمانی که ویزای کارم صادر شود به ایران آمدم و بعد از اینکه ویزا آماده شد به موقع به ژاپن برگشتم و کارم را شروع کردم.

چرا ژاپن؟

فکر کنم همه مردم دنیا ژاپنی ها را با سختکوشی شان می شناسند. همیشه مشتاق بودم از نزدیک واقعیت این تصویر را درک کنم و بالاخره این شانس را به دست آوردم که به این اشتیاق پاسخ دهم. فرصتی بود تا خودم را در ژاپن محک بزنم و ببینم می توانم در میان مردمی خو گرفته به نظم و کشوری سخت قانونمدار دوام بیاورم و کار کنم یا نه؟ پس با تکیه بر تجربه کار در مالزی و با اعتماد به شناخت نسبی ام از کشورهای آسیای شرقی، پا به ژاپن گذاشتم.

سرزمین تعظیم و لبخند

سال ها خواندن درباره فرهنگ و شرایط کار در ژاپن ذهن آدم را آماده می کند که با هیچ پدیده غیر منتظره ای در این سرزمین مواجه نشوید اما وقتی پای تان به سرزمین آفتاب تابان – ژاپن را می گویم – باز می شود، خیلی زود به این نتیجه می رسید که ادب و احترام ذاتی مردم ژاپن و احساس حمایتی را که می توانند به یک خارجی در کشور خودشان بدهند، در کشور دیگری ندیده اید.

وقتی به عنوان یک خارجی وارد ژاپن می شوید، از اولین لحظه های وردتان در فرودگاه تا وقتی که مطمئن شوند مسیرتان را پیدا کرده اید و هیچ شک و شبهه ای در مورد اتفاقات پیش رو ندارید، ترک تان نمی کنند. آنقدر راهنمایی و حمایت می کنند تا مطمئن شوید خودتان به تنهایی می توانید گلیم تان را از آب بیرون بکشید.

لبخند، چاشنی همه پاسخ ها

همه چیز در این کشور با لبخند همراه است. هیچ گاه سوالی نپرسیدم که پاسخش بدون همراهی لبخند باشد. حتی زمانی که با مشکلی مواجه می شوم. نمی گویم این ویژگی مرا شگفت زده می کند؛ اما به عنوان یک خارجی انتظارش را ندارم که همواره تا این حد مهربانانه با من برخورد شود. در واقع احترام بسیار زیاد، چیزی است که شاید هر خارجی در بدو ورود به این کشور با آن به عنوان یک نکته متمایز مواجه می شود.
 

از هوس ایرانی تا میتینگ ملال آور ژاپنی

با اینکه تصور می کردم در موارد زیادی فرهنگ ما و ژاپنی ها به هم شباهت داشته باشد اما اگر بخواهیم جزییات را در نظر بگیریم باید بگویم تفاوت های فرهنگی مان بیشتر از شباهت های مان است. فکر می کنم آنچه در کشور و فرهنگ ما درباره ارتباطات خانوادگی وجود دارد، در این کشور کمرنگ تر است. تفاوت های عمده دیگر در مسائل آموزشی کودکان و نوجوانان و روابط کاری است. اساسا ژاپنی ها و کشورهای آسیای شرقی، ایران را بیشتر کشوری غربی می دانند و به همین دلیل تفاوت های زیادی بین خودشان و ما قائل هستند.

یکی از سخت ترین مراحل زندگی در این کشور تطبیق نحوه ارتباطات کاری ایران و ژاپن در روزهای اول ورودم بود. اینجا یکسری رسم و رسوم بین کارمندها و رییس وجود دارد که باید رعایت شود. به همین دلیل هم اغلب در روابط کاری با چالش های زیادی روبرو بودم. به عنوان مثال در عرف اداری اینجا اگر بعد از زمان کاری از طرف شرکت جلسه ای در یک رستوران یا کافی شاپ برگزار شود، باید در آن حضور پیدا کنید؛ با وجود اینکه اغلب گفتگوهای چنین جلساتی مربوط به مسائل کاری نیست و حتی ممکن است صحبت کاری هم رد و بدل نشود، باز حضور شما در این جلسات الزامی است. چنین جلساتی گاهی از 7 بعدازظهر تا 1 و 2 نیمه شب طول می کشد. هماهنگ شدن با این الزام که بخشی از فرهنگ و چارچوب کاری ژاپنی هاست بیش از آنچه به نظر می رسد دشوار است.

من یکی از کسانی هستم که از نزدیک زندگی ماشینی مردم ژاپن را لمس می کنم. در اینجا هرگز هیچ چیزی برنامه آنها را مختل نمی کند. یعنی نمی تواند مختل کند. شاید همین هم رمز موفقیت شان است. خستگی برای شان معنی ندارد. نوع کار کردن ژاپنی ها برای خارجی ها خیلی ساده نیست. این تفاوت فقط مربوط به ساعت های کاری نیست بلکه در نوع کار هم هست.

اگر بخواهید آنها را یک مقدار از چارچوب برنامه روزانه شان خارج کنید با مشکل مواجه می شوند و دقیقا به همین دلیل است که به نوع زندگی شان ماشینی می گویند. فکر می کنم بیشتر از اینکه شیوه کار و زندگی ژاپنی ها ما را شگفت زده کند، کارهای به اصطلاح بدون حساب و کتاب ما آنها را غافلگیر می کند.

مثلا وقتی اینجا شروع به کار کردم، طبق عادت کاملا طبیعی خودمان در ایران وسط روز از سر میز بلند می شدم و برای خودم چای می ریختم. همکاران ژاپنی ام با تعجب به این حرکت من نگاه می کردند و می پرسیدند: این چه وقت چای خوردن است؟ ضمن اینکه شخصی به نام آبدارچی در محیط های کاری ژاپن وجود ندارد. برای همین یک روز در هفته همه شروع می کنند به تمیز کردن محل کار. هر کس یک کار انجام می دهد. از دستشویی تا جارو کردن و ... و اگر مراجعه کننده ای بیاید یکی از افراد خود شرکت چای می ریزد و پذیرایی می کند.

احترام به سبک ژاپنی

احترام به قانون برای ژاپنی ها یک اصل است. به ندرت یک ژاپنی را می بینید که از قانون سرپیچی کند، مگر این که خلافکار باشد. تطبیق پیدا کردن در چنین جایی و با چنین فرهنگی برای ما که در کشوری زندگی کرده ایم که خیلی عادت به احترام به قانون نداریم، شاید کمی ساخت باشد.

در محیط های کاری اگر کسی را برای تخصصی انتخاب کنند، حتی اگر تخصص دیگری هم داشته باشد تحت هیچ شرایطی از او برای تخصص دوم استفاده نمی کنند. علاوه بر این، آزمون و خطا آنقدری که برای ما کارکرد دارد برای ژاپنی ها معنا ندارد. آنها فقط قبل از مرحله شروع و انجام کار، آزمون و خطا کرده و قبل از اجرای هر پروژه ای مشکلاتش را شناسایی و حل می کنند.
 

کیمونویی برای تمام فصول

کیمونو هنوز هم لباس رسمی زنان و مردان ژاپنی است. در سطح شهر اغلب زن های مسن (و به ندرت مردان) را می بینید که کیمونو به تن دارند و به مهمانی یا خرید می روند جوان ترها هنوز هم در مراسم های رسمی کیمونو می پوشند و خیلی هم آن را خوب می دانند هر چند به خاطر این که کیمونو لباس سختی است، جوان های امروزی کمتر سراغ آن می روند. با این حال در جشن های سنتی مثل آتش بازی یا جشن دروی گندم و ... مردم و حتی جوان ها از تن کردن کیمونوهای تابستانی که راحت ترند استقبال می کنند.

جشن بیست سالگی بلوغ

در ژاپن آیین خاصی برای بیست سالگی دختران و پسران که به بلوغ قانونی می رسند وجود دارد. به این ترتیب که روز مشخصی را در سال برای افرادی که در آن سال به بیست سالگی می رسند تعیین می کنند و در آن روز دختران و پسران بیست ساله به صورت رسمی کیمونو می پوشند. شکل کیمونوی دختران مجرد هم با خانم هایی که ازدواج کرده اند متفاوت است. کیمونوی دختران آستین های بلندی دارد و کیمونوی زنان متاهل آستین هایش کوتاه است.

آزادی در انتخاب پوشش

با وجود اهمیتی که کیمونو در فرهنگ ژاپن دارد اما در مورد آزادی پوشش هیچ محدودیتی در این کشور دیده نمی شود؛ چه در مورد لباس و چه مدل مو و نوع آرایش. گاهی یک نفر را می بینید که پنج، شش رنگ متفاوت به موهایش زده یا لباس هایی را پوشیده که به چشم همه عجیب است. برخی لباس هایی را انتخاب می کنند که یا با فصل مطابقت ندارد یا فاقد هرگونه هماهنگی است. عده ای حتی از لباس ها و آرایش های خاصی استفاده می کنند تا خودشان را شبیه شخصیت های کارتونی کنند. در واقع همه جور ظاهری را در ژاپن می بینید؛ نه ممنوعیت قانونی در این زمینه وجود دارد و نه اینکه مردم درباره زشت بودن بعضی از لباس ها در عرف شان حرف می زنند. در سطح شهر از کیمونوپوش ها تا نوجوان هایی را که اصلا اهمیتی به نوع پوشش شان نمی دهند، کنار هم خواهید دید.

سه سه تا، نه تا

رسم و رسومات ازدواج در ژاپن هم مثل خیلی چیزهای دیگر متناسب با زمان تغییر می کند. هنوز هم بعضی از خطبه های عقد در معابد ژاپنی خوانده می شود. از طرفی عده ای هم مراسم ازدواج شان را در کلیسا می گیرند؛ اما این انتخاب ربطی به مذهب ندارد چون ژاپنی ها کلا به مذهب خیلی اهمیت نمی دهند و حتی اگر از آنها سوال کنید دین شان چیست نمی توانند پاسخ مشخصی بدهند چون می گویند جه فرقی می کند؟

به همین دلیل به میل خودشان معبد یا کلیسا و ... را برای ازدواج انتخاب می کنند. خواستگاری، یکی از رسوم رایج ازدواج های سنتی ژاپن است و تقریبا شبیه ایران انجام می شود؛ به این ترتیب که کسی که معرف است چند عکس از مردانی که می شناسد برای خانواده عروس می برد. بعد از آن که دختر یک نفر را انتخاب کرد، یک اتاق را در هتل رزرو می کنند و پسر و دختر، پدر و مادرشان یا کسی را که قبول دارند همراه خود می برند. در صورتی که به توافق برسند و همدیگر را به عنوان همسر انتخاب کنند، یکسری کادو از طرف خانواده عروس به داماد و برعکس داده می شود .

مراسم ازدواج در معابد ژاپنی کمی متفاوت است. معبد ژاپنی با معبد بودایی فرق دارد، مجسمه بودا ندارد و حتی راهب شان هم متفاوت است. مراسم ازدواج در معبد ژاپنی بر اساس رسمی قدیمی که «سه سه تا نه تا» نام دارد برگزار می شود. دو دختر نابالغ برای عروس و داماد نوشیدنی سرو می کنند. یعنی دخترها سه بار با قوری در نعلبکی ها نوشیدنی می ریزند و عروس و داماد سه نوبت می نوشند.
 
برای شان آرزوی خوشبختی می شود و ارواح خبیثه را از آنها دور می کنند. همه اینها در لباس های عروسی سنتی ژاپنی صورت می گیرد. بعد از آن، مراسم سنتی به مراسم مدرن تغییر می یابد. عروس لباس های ژاپنی را در می آورد و لباس عروسی مدرن به تن می کند. بعضی ها مراسم را به ناهار ختم می کنند و بعضی ها به شام. وقتی شما به معبدی بروید که در آن خطبه عقد خوانده شود هر دو نوع مراسم را می بینید.
 
 زندگی زنان در ژاپن، سرزمین نظم و قانون

طلاق در شهرداری

در ژاپن چیزی به اسم شناسنامه وجود ندارد. ثبت ازدواج در شهرداری انجام می شود و کسی که می خواهد جدا شود در شهرداری اعلام می کند و ضربدری روی اسمش زده می شود به اسم «باتس». مثلا کسی که دو بار جدا شده باشد را دو باتسه می گویند! و البته این چیزی نیست که باعث شود دیگران دید خاصی نسبت به زن مطلقه داشته باشند.

پس از گفتگو با خانم های مجرد یا کسانی که از همسرشان جدا شده اند، متوجه شدم که طی سالیان گذشته نگاه آنها به تجرد خیلی فرق کرده است و حالا فکر می کنند اصلا نیازی نیست وقتی یک شخص دارد اذیت می شود به زندگی مشترکش ادامه دهد. از این نظر مشکلی در جامعه ژاپن وجود ندارد. مردم چنین چیزی را بد نمی دانند و دولت هم که اساسا مشکلی ندارد بالاخره دو نفر با هم زندگی می کنند یا نمی کنند.

مرخصی بی بازگشت

اختلاف دستمزد زن و مرد در ژاپن یک موضوع جدی است. اگرچه توجیه این اختلاف این است که زنان به خاطر مسئله بارداری ممکن است خیلی زود کارشان را رها کنند و چون هیچ ضمانت کاری از طرف آنها وجود ندارد، دستمزدشان را هم کمتر در نظر می گیرند. متاسفانه قانون هم تضمینی نمی دهد که زن پس از بازگشت از مرخصی زایمان بتواند موقعیت کاری گذشته را داشته باشد.

تغییر سبک زندگی زنان ژاپنی قبل یا بعد از ازدواج هم مثل بسیاری از کشورها به این بستگی دارد که او با چه مردی ازدواج می کند. من همکاری دارم که می گوید هیچ محدودیتی بعد از ازدواج برایش به وجود نیامده و تمام کارهایی را که قبل از ازدواج انجام می داد، بعد از ازدواج هم انجام می دهد. آن سوی ماجرا هم مردانی هستند که بعد از ازدواج خیلی کارها از جمله کار خارج از خانه، رفت و آمد آزاد به خانه پدری، مراوده با دوستان و حتی نحوه خورد و خوراک را برای همسرشان ممنوع می کنند.

همه برای یکی، یکی برای همه

تا جایی که من می دانم در سیستم آموزشی ژاپن هرگز تفاوتی میان تربیت دختران و پسران وجود نداشته و ندارد. در ایران کودکان و نوجوانان مان را آموزش می دهیم که استعدادهای شان را به شکل مستقل و شخصی پرورش دهند اما در ژاپن به کودکان می گویند زمانی ما می فهمیم شما استعداد دارید که بتوانید آن را در گروه بروز دهید. به همین دلیل هم برای استخدام یک فارغ التحصیل جوان به کارنامه جمعی او نگاه می کنند.

مدارس ژاپن غیر از کلاس هایی که صرفا برای دخترها و پسرها در دوران بلوغ برگزار می شود، مختلط است. در کل هیچ نشانه ای از تبعیض یا اختلاف بین دختر و پسر چه در خانواده و چه در مدارس وجود ندارد. اتفاقا چون روی کار گروهی تاکید دارند، سعی می کنند دخترها و پسرها از کودکی مدیریت این ارتباطات را یاد بگیرند تا اگر مشکلی پیش آمد بتوانند حل کنند.

مراقبت از امنیت و حریم شخصی

به تازگی یکسری قوانین در محیط های کاری ژاپن وضع شده به اسم «آزار و اذیت جنسی». طبق این قانون مثلا اگر مردی حتی کلامی از زنی تعریف کند و آن زن از این تعریف احساس آزار و اذیت کند، آن زن می تواند از آن مرد شکایت کند. قانون دیگری به نام «پاور هرسمنت یا آزار و اذیت قدرت» است. این قانون در مواردی استفاده می شود که رییسان و مدیران از قدرت شان سوء استفاده مین کنند و کارمند زیردست شان را مجبور به کارهایی می کنند که در حیطه کاری او نیست. در چنین مواردی آن کارمند می تواند شکایت کند. به نظر من وجود چنین قوانینی در همه اقشار احساس امنیت ایجاد می کند.

جامعه ژاپن در حال حاضر از نظر امنیت در سطح بالایی است. بارها برای من پیش آمده که ساعت 2 بعد از نیمه شب از میتینگی بر می گشتم و با دیدن پلیس سرشار از احساس امنیت شده ام.
 

عمری دراز با برنج و ترب

«پاچینگو»ها و «کارائوکه»ها از جمله تفریحگاه های ثابت مردم هستند که در آن آواز می خوانند و مسابقاتی هم برگزار می شود. خانم های ژاپنی معمولا در روزهای تعطیل زیاد در این مکان ها حاضر می شوند. من خودم هیچ وقت پاچینگو نرفتم اما هر بار از کنارش رد شدم دیدم تعداد زنانی که اوقات خود را اینگونه می گذرانند خیلی زیاد است. هر چند زنان مجرد بیشتر به این تفریحات رو می آورند.

اغلب زنان متاهل شنبه ها و یکشنبه ها برنامه مسافرت به یکی از شهرها را دارند. یا با دوستان شان به کافی شاپ، مهمانی و دورهمی ها می روند یا در کنسرت ها و برنامه هایی که در فضای باز مراکز شهر برگزار می شود، شرکت می کنند.

به طور کلی مردم ژاپن به سلامتی شان اهمیت زیادی می دهند. این موضوع از میزان عمری که می کنند مشخص است. بارها پیرزنانی بالغ بر 100 سال را دیده ام که از شدت پیری آنقدر خمیده بودند که سرشان به زانوهای شان نزدیک شده بود اما با همان وضعیت سوار دوچرخه می شدند و به خرید می آمدند.

یکی از مهم ترین دلیل طول عمر مردم ژاپن نحوه غذا خوردن و نوع غذایی نماست که استفاده می کنند. اغلب غذاهای ژاپنی دریایی است. البته از نظر مواد غذایی تنوع چندانی ندارند و اگر مشکلی مثل سونامی پیش بیاید برای تامین مواد غذایی با بحران جدی مواجه می شوند. شاید به همین دلیل است که همیشه در فیلم ها و سریال های ژاپنی دیده ایم برنج قوت غالب مردم ژاپن بوده و ترب هم تنها در دسترس کسانی که وضع مالی خوبی داشتند قرار می گرفته.

با اینکه این روزها مصرف فست فود فراگیر شده اما در روزهای تعطیل شلوغ ترین غذاخوری ها، رستوران های سنتی هستند. همانطور که قبلا هم اشاره کردم مردم ژاپن به هیچ عاملی اجازه مختل کردن برنامه های زندگی شان را نمی دهند و بر همین اساس اغلب نسبت به اضافه وزن شان بسیار حساسند؛ به طوری که حتی در باران و شرایط غیرمعمول شهر هم ورزش شان را سر ساعت انجام می دهند.

واقعیت این است که ژاپنی ها دقیقا همان مردم سختکوشی هستند که خارجی ها متصور هستند. نظم و برنامه ریزی آنچنان نقش پررنگی در سلامت، تفریح، آیین و سنت ها و حتی ارتباطات کاری شان دارد که کمتر با اتفاقی غیر قابل پیش بینی مواجه می شوند.
 


:: بازدید از این مطلب : 876
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
مدل، دیزاینر، عکاس ... بعضی از عنوان ها برای کاربران شبکه های اجتماعی جذابیت بیشتری دارند. مخصوصا وقتی پای اینستاگرام و عکس هایش وسط باشد؛ هر چه در ساختن تصویر حرفه ای تر به نظر برسید، انتظار می رود عکس های تان هم بیشتر موردتوجه قرار بگیرد. این است که خیلی ها علاقه مندند خودشان را با این عنوان ها معرفی کنند.

 مدل، دیزاینر، عکاس ... بعضی از عنوان ها برای کاربران شبکه های اجتماعی جذابیت بیشتری دارند. مخصوصا وقتی پای اینستاگرام و عکس هایش وسط باشد؛ هر چه در ساختن تصویر حرفه ای تر به نظر برسید، انتظار می رود عکس های تان هم بیشتر موردتوجه قرار بگیرد. این است که خیلی ها علاقه مندند خودشان را با این عنوان ها معرفی کنند.
 
حتی اگر مدل یا طراح یا عکاسی حرفه ای نباشند و صرفا خودشان این عنوان افتخاری را به پروفایل شان چسبانده باشند. از این میان مدل ها هر روز در حال تصاحب صفحه های بیشتری هستند. در پروفایل بسیاری از کاربران به خصوص دختران اینستاگرامی که عکس های زیادی از خودشان منتشر می کنند، بالای صفحه، کلمه مدل یا مدلینگ به چشم می خورد. آنهایی که پرسه زدن در پروفایل های ناآشنا را دوست دارند بارها با مدل هایی برخورد می کنند که کسی نه اسم شان را شنیده و نه تصویرشان را می شناسد اما خودشان را مدل معرفی کرده اند و روزانه از خودشان عکس منتشر می کنند و با انواع لباس ها و پوزیشن ها ژست می گیرند.

برای مدل اینستاگرامی بودن حرفه و مهارتی لازم ندارید، کافی است بر و رویی داشته باشید و اصول دلبری در عکس را بلد باشید. آن وقت یک پایه دوربین یا یک دوست پایه که راه به راه از شما عکس بگیرد کافی است برای این که صفحه تان را به نمایشگاه مد و زیبایی تبدیل کنید اما واقعا این همه مدل اینستاگرامی چقدر به تعریف مدلینگ در دنیا نزدیکند و اصلا این همه تلاش برای دیده شدن به حرفه مدلینگ ختم می شود یا با خاموش کردن مودم اینترنت در همان دنیای مجازی تمام می شود؟
 


این مدل های اینستاگرامی را در دنیای واقعی کجا می شود پیدا کرد و چقدر از مدلینگ و اصولش سر در می آورند؟

وقتی پای مدلینگ به شبکه های اجتماعی باز شد

تا سال 1800 میلادی، مدلینگ واژه ای بود که از کلمه فرانسوی گرفته شده بود و برای توصیف افرادی به کار می رفت که برای پرتره ها ژست می گرفتند. تا زمان اختراع دوربین عکاسی، این کار بیشتر برای نقاشی های پرتره انجام می شد. خیلی زود این زنان و مردان به آگهی های روزنامه ها راه پیدا کردند. گفته می شود قبل از آن، چارلز فردریک وورت که به عنوان پدر فرهنگ مد شناخته می شود، در اوایل 1850، همسرش را مدل طراحی های خودش می کرد.

تا آن زمان مانکن های مصنوعی برای مدلینگ لباس استفاده می شدند اما همسر وورت، ماری آگوستین اولین مدل زنده تاریخ شد. وورت نه تنها اولین کسی بود که از مدل زنده استفاده کرد بلکه اولین طراحی بود که برندش را روی لباس هایش دوخت.

بعد از ابداع او بود که مدلینگ به عنوان یک حرفه پایه گذاری شد و بقیه هم به پیروی از او این کار را کردند. بعد از ظهور عکاسی، این صنعت یعنی مدلینگ هم ناگهان توسعه پیدا کرد. در 1946 الین و جرارد فورد، فورد مدلز را تاسیس کردند که از اولین آژانس های مدلینگ در دنیاست و درهای زیادی را به روی این حرفه گشود تا چیزی فراتر از یک تفریح باشد و کارکنان حرفه ای تربیت کند. گرچه در آن زمان هم مدل های موفقی وجود داشتند اما هنوز موفقیت مدل ها به شهرت شان بین مردم عادی منجر نشده بود و فقط به پرستیژ حرفه ای شان در حوزه کاری خودشان کمک می کرد. از 1960 آژانس های مدلینگ در سراسر دنیا یکی پس از دیگری تاسیس شدند.

مدل ها سفر نمی کردند و اغلب در محل زندگی شان کار می کردند. لندن به همین ترتیب با مدل هایی که پرورش داد در 1960 تبدیل به یکی از مراکز مد و فشن جهان شد.

در حوالی 1970 و 1980 اوضاع برای مدل ها بهتر شد و فرصت های شغلی جدیدی در حوزه های جدید مثل مو و لوازم آرایش برای شان فراهم شد. رقابت های مدلینگ به پیدا کردن استعدادهای جدید کمک می کرد و علاقه مندان این فرصت را داشتند که به جمع مدل های حرفه ای راه پیدا کنند.

کم کم واژه سوپرمدل جای خودش را باز کرد. مدل هایی که چهره های شان را همه جا می شد دید و حالا بین مردم عادی هم معروف بودند. همین به جذابیت شان افزود و علاقه مندان به شهرت را جذب مدلینگ کرد. آنها حالا فقط برای خیاط ها و صاحبان برندها مهم نبودند، حالا مردم عادی هم آنها را ستاره می دانستند و می شناختندشان.

سال 2000 یک تحول دیگر با خودش آورد؛ با رونق گرفتن شبکه های اجتماعی باز هم یک مسیر جدید در مدلینگ باز شد. حالا مدل ها بیش از هر زمان دیگری با طرفداران شان در ارتباطند و می توانند بخش هایی از زندگی خود را با آنها به اشتراک بگذارند و دیگر فقط صورت های سنگی و بی احساس قبلی نباشند. بعضی از آنها میلیون ها فالوور دارند و این موضوع در تصمیم برندها برای استخدام آنها نقش موثری دارد.

همچنین شبکه های اجتماعی فرصت را به مدل های تازه ای داد که با مدل های همیشگی فرق می کردند؛ کمی چاق تر بودد، کمی سبزه روتر و گاهی قد کوتاه. اما شبکه های اجتماعی اگر فایده هایی برای تنوع در مدلینگ داشتند، بی ضرر هم نبودند. حالا هر کس که کمی به فنون عکاسی و رتوش وارد بو د می توانست خودش را مدل معرفی کند و عکس های رتوش شده اش را منتشر کند. با کمی چاشنی حاشیه، این مدل های مجازی می توانستند مشهور شوند و طرفدارانی هم پیدا کنند.

در ایران، تا مدت ها به دلیل نبود مجوزهای رسمی برای فعالیت مدلینگ، صنعتی در این زمینه شکل نگرفت و مدل های حرفه ای کمتر توانسته اند فعالیت مداوم و درآمدزا داشته باشند. با این حال در سال های گذشته بعضی از برندها از مدل های زنده برای معرفی محصولات خود استفاده کرده اند اما این مدل ها در داخل کشور به شهرت عمومی و شرایطی مشابه آنچه در سایر کشورها اتفاق می افتد نرسیده اند. حالا مدل های اینستاگرامی که تنها در فضای مجازی موجودیت دارند دیگر تکلیف شان روشن است.

سارا در صفحه اینستاگرام خودش را مدل معرفی کرده و به انگلیسی نوشته: «شغلم مدلینگ است. در تهران، نیاوران زندگی می کنم، مجردم، فالو کنید تا فالوبک کنم.» در صفحه او فقط عکس های خودش را می بینید که با ژست های مختلف و با چشم هایی که هر بار به یک رنگ جدید درآورده به دوبین نگاه می کند. خبری از برند خاصی در صفحه اش نیست و هر چه هست، عکس هایی است که در خانه از خودش گرفته. در آخرین عکسش از میهمانی برگشته و در کامنت ها از زیبایی اش تعریف کرده اند و بعضی هم حرف های رکیک زده اند که هیچ کدام پاک نشده. 289 فالوور دارد که هر روز صفحه اش را می بینند.

فرانک هم مدعی مدلینگ است و در صفحه اش فقط از خودش عکس می گذارد. 6552 فالوور دارد و زیر همه عکس هایش هشتگ گذاشته: #مدلینگ#زیبا#خوشتیپ#جذاب. در کامنت های او هم فقط می شود تعریف از ظاهرش را دید. همچنان بدون حضور نشانی از فعالیت حرفه ای مدلینگ و فقط عکس هایی که در خانه و موقع گردش و تفریح گرفته شده اند و البته هر بار با یک لنز رنگی جدید.

شما هم با 4449 فالوور خودش را مدل معرفی کرده و همین طور ملیکا با 239 فالوور از پرشیا! که در دبی زندگی می کند و شغلش را مدلینگ معرفی کرده. عکس های این مدل های اینستاگرامی همه با دوربین های معمولی و در فضاهای عادی گرفته شده اند. خبری از آن عکاسی های حرفه ای و برندهای همیشه حاضری که مدل ها را برای تبلیغات خود می خواهند نیست اما بدون حضور آنها و دفتر و دستک شان چطور همه این کاربران با دیپلم افتخاری برای خودشان مدل شده اند، بر هیچ کس روشن نیست! اگر می خواهید بدانید آنها در دنیای واقعی چقدر مطرحند و کار مدلینگ می کنند کافی است مودم را خاموش کنید. آنها همانجا تمام می شوند.
 


مجازی هایی که شانس واقعی دارند

در ایران مدلینگ به معنای جهانی اش شکل نگرفته است و بسیاری از صاحبان برندها از آشنایان خود در مدلینگ استفاده می کنند یا از داوطلبان برای این کار کمک می گیرند. با این حال آموزش حرفه ای بسیار محدود و نادر است و قاعدتا این همه مدل اینستاگرامی نمی توانند آموزش دیده و حرفه ای باشند اما انگیزه آنها برای مدلینگ آنلاین چه می تواند باشد؟

ماجرا این است که در دنیا همیشه سر مدل های اینستاگرامی بی کلاه نمی ماند. در بعضی از موارد بین آنها استعدادهای کشف نشده ای پیدا می شوند که برندها ناگهان کشف شان می کنند و با یک دایرکت در صفحه شان به سراغ شان می روند. بعضی از برندها حالا مدل های جدید شان را از میان اینستاگرامی ها پیدا می کنند. بعضی از آنها هم این مدل های مجازی را در صفحه های شان نگه می دارند و از آنها می خواهند که همان جا برای برند تبلیغ کنند و در ازای هر پست که به نفع برند منتشر می کنند پولی دریافت کنند.

این مدل ها که مورد توجه برندها قرار می گیرند با پست کردن یک عکس که در آن برای برند مورد نظر تبلیغ کرده باشند دستمزد می گیرند. بعضی از آنها که فالوورهای میلیونی دارند با پست کردن یک عکس به اندازه چند روز کار کردن سود می کنند اما در ایران که برندها نیاز به حرکت در چارچوب قوانین کشور دارند، امکانی برای مدل های اینستاگرامی فراهم نیست تا درآمدی از صفحه خود داشته باشند. حتی خبرهایی از دستگیری بعضی از مدل های مجازی منتشر شده است که نشان می دهد آنها با انتشار این عکس ها مجرم به شمار می روند و طبعا از این طریق نمی توانند فعالیت حرفه ای مدلینگ را در اینستاگرام دنبال کنند، صفحه های شان را می سازند و عکس های شان را در آن منتشر می کنند.
 
گاهی زمزمه هایی شنیده می شود که می گوید آنها چندان هم سرشان بی کله نمی ماند! البته شیوه درآمد آنها نمی تواند علنی بیان شود و این است که در صفحه های بسیاری از آنها تنها عکس ها را می بینیم و کامنت های ستایش آمیز اما در پشت صحنه بعضی از این صفحه ها چندان برای این مدل های جوان بدون سود و منفعت مالی نیستند.

شهرتی که دوستش داریم

شهرت و دیده شدن همیشه یکی از علایق آدم ها بوده و هست. مدلینگ هم یکی از راه های ظاهر شدن روی بیلبوردهای خیابان ها و تصاویر تلویزیون هاست. پس چرا برای دوستداران شهرت جذاب نباشد؟ حالا شبکه های مجازی بعضی از مسیرها را کوتاه تر کرده اند و مدل ها هم گاهی توانسته اند با ساختن یک صفحه خود را مطرح کنند اما لازمه آن وجود فضایی است که اصل ماجرا را بپذیرد و به رسمیت بشناسد. در نبود این شرایط، به نظر می رسد آنچه برای بسیاری از مدل های اینستاگرامی جذابیت دارد، حاشیه هایش است و شهرتی که در فضای مجازی به دست می آورند و امدادی در دنیای واقعی ندارد. تعریف و تمجید از زیبایی، مطرح شدن به عنوان مدل بین دوستان و فالوورها و ... اینها هم خوب یا بد انگیزه هایی برای مدل های مجازی هستند.



:: بازدید از این مطلب : 852
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
سخن گفتن از گفت‌وگو در روزگاري كه اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهاي رسانه‌ها را به خود اختصاص داده‌اند، ممكن است شوخي به نظر برسد، اما از قضا در چنين شرايطي است كه بايد هر گونه دعوت به گفت‌وگو را جدي گرفت و از هر شكل امكان تحقق آن دفاع كرد و بحث درباره آن را جدي گرفت.

 سخن گفتن از گفت‌وگو در روزگاري كه اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهاي رسانه‌ها را به خود اختصاص داده‌اند، ممكن است شوخي به نظر برسد، اما از قضا در چنين شرايطي است كه بايد هر گونه دعوت به گفت‌وگو را جدي گرفت و از هر شكل امكان تحقق آن دفاع كرد و بحث درباره آن را جدي گرفت؛ به خصوص كه حسين شيخ رضايي معتقد است كه گفت‌وگوي موثر امري آموختني و نيازمند تمرين و ممارست است. يكي از برنامه‌هاي نشر جوان كرگدن انتشار مجموعه گفت‌وگو انديشي است كه از اين مجموعه تاكنون كتاب صدق به چه كار مي‌آيد؟ (مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل) منتشر شده است.
 
حسين شيخ رضايي از مديران اين نشر، مديريت اين مجموعه را به عهده دارد. اين عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران دكتراي خود را در سال ١٣٨٥ از دانشگاه دورهام لندن گرفته و غير از پژوهش در حوزه فلسفه علم و آموزش فلسفه به كودكان، ترجمه‌ها و تاليف‌هاى متعددى هم منتشر كرده و به تدريس در دانشگاه‌هاى مختلف نيز مشغول است. به مناسبت شروع فعاليت مجموعه گفت‌وگو انديشي با ايشان گفت‌وگويي صورت داديم كه از نظر مي‌گذرد:


شما در پيش‌گفتاري كه بر كتاب صدق به چه كار مي‌آيد؟ (مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل) آورده‌ايد، بر اهميت و ضرورت «گفت‌وگو» در فرآيند انديشيدن تاكيد كرده‌ايد و گذشته از آنكه انديشيدن را از اساس فرآيندي گفت‌وگويي خوانده‌ايد، گفت‌وگو را مقوم تفكر دانسته‌ايد و آن را در تاريخ فلسفه از سقراط تا عصر حاضر ساري و جاري خوانده‌ايد. از همين نكته مي‌خواستم آغاز كنم و پرسش‌هايي را با شما در ميان بگذارم. نخست اينكه آيا مي‌توان در معناي دقيق فلسفي از گفت‌وگو تعريفي قابل‌دفاع عرضه كرد و در مناسبت با اين تعريفي كه ارايه مي‌كنيد، آيا اساسا گفت‌وگو امكان‌پذير است يا خير؟

اينكه براي گفت‌وگو تعريف دقيق فلسفي عرضه كنيم كار ساده‌اي نيست. در واقع شايد بتوان گفت در تعاريف مختلفي كه فيلسوفان، منتقدان ادبي، متخصصان تعليم و تربيت، الهي‌دانان و... از گفت‌وگو عرضه كرده‌اند، وجوه مختلفي مد نظر بوده و به اصطلاح وجوه مختلفي پررنگ شده است. به اين ترتيب، ما در عمل با طيف و گستره‌اي از تعاريف براي گفت‌وگو سروكار داريم كه هر يك در واقع وجه و جنبه‌اي از اين پديده انساني را برجسته مي‌كند و در بافت و زمينه خاصي مي‌تواند به عنوان چارچوب نظري استفاده شود و گره‌هايي را بگشايد.

من در اينجا مي‌توانم به تعريفي حداقلي و شايد ساده اشاره كنم كه مي‌تواند مبناي صحبت ما قرار گيرد و البته اگر در ادامه بحث موقعيتي پيش آمد به برخي از تعاريف و كاربردهاي ديگر گفت‌وگو هم اشاره مي‌كنم. در اين تعريف اوليه دو عنصر مهم وجود دارد؛ نخست مولفه «مبادله» است. گفت‌وگو فرآيندي است كه ستون فقرات آن «مبادله» و «دادوستد» است. گفت‌وگو در عام‌ترين شكل خود «مبادله» و «بده‌وبستاني» است كه عمدتا به واسطه زبان (به معناي هر نظام قراردادي از نشانه‌ها) صورت مي‌گيرد. البته ممكن است كسي از گفت‌وگوي غيرزباني هم صحبت كند، ولي شايد چنين كاربردي را بتوان توسعه استعاري مفهوم گفت‌وگو دانست.
 
گفت‌وگو در معناي اوليه خود مبادله‌اي است در قالب زبان كه البته مي‌تواند در قالب زبان شفاهي يا زبان مكتوب رخ دهد. آنچه مبادله مي‌شود نيز مي‌تواند بسيار عام در نظر گرفته شود، از افكار و ايده‌ها و احساسات گرفته تا اخبار و نظريه‌ها. اما حتما دقت داريد كه گفت‌وگو، مبادله، دادوستد و نظاير اينها همه كنش‌هايي متقابل‌اند: چيزي داده مي‌شود و چيزي ستانده مي‌شود، چيزي گفته مي‌شود و چيزي شنيده مي‌شود و به همين ترتيب؛ به عبارت ديگر گفت‌وگو هميشه دست‌كم دو طرف دارد، دو طرفي كه در رابطه‌اي دادوستدي با هم برقرار مي‌كنند. اين را هم بگوييم كه لازم نيست اين دو طرف لزوما دو انسان يا دو جامعه انساني باشند. متفكران مهمي گفت‌وگو را ميان طرف‌هايي غيرانساني هم تعريف كرده‌اند.
 
مثلا ميخاييل باختين كه متفكري حقيقتا اصيل و جهاني است و قسمت عمده توجه متفكران معاصر به مفهوم گفت‌وگو مديون بازكشف آرا و نظرهاي او درباره گفت‌وگو، منطق گفت‌وگويي و تخيل گفت‌وگويي است از گفت‌وگو ميان آثار ادبي سخن مي‌گويد. آثاري كه در آنها دايما به آثار ديگر ارجاع داده مي‌شود، آثار ديگر فراخوانده مي‌شود و از خلال اين رفت‌وبرگشت و فراخواني معاني تازه‌اي خلق مي‌شود. در چنين آثار كه بينامتني بودن در آنها غالب است نيز با نمونه‌اي از گفت‌وگو سروكار داريم كه گفت‌وگوكنندگان لزوما عوامل انساني نيستند.
 
اما دومين مولفه گفت‌وگو نوع رابطه خاصي است كه ميان طرف‌هاي گفت‌وگو برقرار مي‌شود. دادوستدي بودن نيازمند آن است كه طرف‌هاي گفت‌وگو تا حد زيادي خود را هم‌سطح ببينند، يا دست‌كم در خلال فرآيند گفت‌وگو اين هم‌سطحي را رعايت كنند و رسيدن به اين هم‌سطحي را ايده‌آل و مطلوب خود تلقي كنند. متقابل و دوطرفه بودن گفت‌وگو لازم مي‌آورد كه طرفين از پيش خود را آماده كرده باشند كه چيزي عرضه كنند و چيزي برگيرند و به اين ترتيب از برقراري رابطه يك‌طرفه و از بالا بپرهيزند. گفت‌وگوي اصيل نيازمند هم‌شاني و هم‌افقي و آمادگي براي دادن و ستاندن است.
 
شايد همين نكته دوم بتواند كمكي باشد براي مجزا كردن مفهوم گفت‌وگو از محاوره. در فرآيند محاوره درست است كه ظاهرا طرف‌ها در مكان فيزيكي واحدي جمع شده‌اند و ظاهرا در حال تعامل با يكديگرند، اما در واقع هر كدام از آنان به تنهايي سخن خود را مي‌گويد و آنچه مي‌گويد متاثر از آنچه از ديگران مي‌شنود نيست، اگرچه ممكن است به دليل ملاحظات عملي گاه او مجبور به سكوت شود تا ديگري حرف بزند. اما نكته مهم اين است كه پس از آغاز مجدد سخن، گوينده ادامه سخن قبلي خود را پي مي‌گيرد و آنچه شنيده بر آنچه مي‌گويد اثري ندارد.
 
محاوره را مي‌توان به دنباله‌اي از تك‌گويي‌ها تشبيه كرد كه در آن در هر لحظه بلندگو در دست كسي است و او پس از ارايه نطق خود بلندگو را به ديگري مي‌دهد تا او نطقش را آغاز كند. حال با توجه به اين دو مولفه (دادوستدي بودن و آمادگي براي هم‌سطح شدن) مي‌توان به بخش دوم سوال شما نيز پاسخ داد، اينكه آيا گفت‌وگو اصولا امكان‌پذير است يا خير. به نظر من هر دوي مولفه‌هايي كه ذكر شد مولفه‌هايي مدرج و تشكيكي است.
 
يعني مي‌توان از بيشتر يا كمتر بودن آنها سخن گفت. مي‌توان از آمادگي بيشتر براي هم‌سطح و هم‌شان شدن در برابر آمادگي كمتر حرف زد. اگر چنين باشد، پس گفت‌وگو نيز امري مدرج و تشكيكي است و مي‌توان از گفت‌وگويي واقعي‌تر و اصيل‌تر يا گفت‌وگويي كمتر واقعي و اصيل حرف زد. شايد بتوان گفت گفت‌وگوي محض و ناب كه هردوي اين ويژگي‌ها را به شكل كامل داشته باشد، بيشتر نوعي ايده‌آل و آرمان است كه ما سعي مي‌كنيم خود را به آن نزديك كنيم، اما شايد هيچ‌وقت به آن دست نيابيم. عوامل انساني و روان‌شناختي زيادي هست كه نمي‌گذارد ما خود را در موقعيت آرماني هم‌شاني و هم‌سطحي قرار دهيم. اما اگر از اين نقطه آرماني دور شويم و شكل‌هاي غيرآرماني‌تر گفت‌وگو را در نظر آوريم، بايد بگوييم نه تنها ممكن است، بلكه امري است ممدوح و مطلوب كه كنشگران اجتماعي بايد آن را تقويت كنند و از طريق سازوكارهايي در ميان شهروندان تثبيت و تحكيم كنند.
 


فرض كنيم امكان گفت‌وگو را بپذيريم. با اين فرض پرسش اين است كه آيا گفت‌وگو در هر شرايطي امكان‌پذير است يا خير؟ به عبارت روشن‌تر، شرايط تحقق گفت‌وگو چيست؟

به نظر من گفت‌وگو آموختني است و گفتمان غالب در يك جامعه كه دربردارنده نظام آموزش، روابط رايج ميان مردم، رسانه‌ها، ادبيات و... است، مي‌تواند آن را ممكن يا ناممكن كند. يكي از شرايط اصلي تحقق گفت‌وگو در معنايي كه ما تعريفش كرديم، وارد شدن و تثبيت آن در نظام تعليم و تربيت است. امروزه متفكران و متخصصان زيادي در حوزه تعليم و تربيت هستند كه از «آموزش گفت‌وگويي» سخن مي‌گويند.
 
البته همه مي‌دانيم كه آموزش مبتني بر گفت‌وگو ريشه در شيوه كار سقراط دارد و در واقع سبك گفت‌وگوي سقراطي هميشه در طول تاريخ، دست‌كم تاريخ فلسفه، مطرح بوده است. اما امروزه آموزش گفت‌وگويي شاخ و برگ بسياري پيدا كرده و در انواع موضوعات درسي و آموزشي به يكي از رايج‌ترين شيوه‌هاي آموزش بدل شده است. پائولو فريره، متفكر مشهور برزيلي، از طرح‌كنندگان و مدافعان چنين رويكردي در آموزش و پرورش بوده است، رويكردي كه در آن اصل گفت‌وگوي همسطح و از موضع برابر ميان تمام شركت‌كنندگان در حلقه آموزش، يعني هم دانش‌آموزان و هم معلم است. در چنين رويكردي قرار است شركت‌كنندگان هر كدام از منظر و موضع خود به مساله مشترك پيش رو نگاه كنند و استدلال و نقطه‌نظر خود را با ديگران به اشتراك بگذارند و در واقع آموزش از اين طريق پيش رود.

نمونه بهتر و جالب‌تر و موفق‌تر برنامه «فلسفه براي كودك» است كه باز هم در آن متيو ليپمن طراح اصلي اين برنامه كل نظامش را بر مبناي بحث گروهي داخل حلقه كندوكاو استوار كرده و قرار است گفت‌وگو ستون فقرات برنامه باشد. در اينجا هم باز تاكيد بر گفت‌وگوي مساوي و مبتني بر برابري شركت‌كنندگان است و قرار است تنها مزيت هر سخن قوت استدلال حامي آن باشد.

بنابراين، در پاسخ به سوال شما تاكيد مي‌كنم كه گفت‌وگو به معناي واقعي و اصيل آن حتما و قطعا آموختني است و امكان‌پذيري‌اش صددرصد وابسته به وجود بسترها و نهادهاي لازم براي آموزش به نسل‌هاي آينده است. نمي‌توان انتظار داشت نسل و جامعه‌اي كه در خانواده و كلاس درس تمرين گفت‌وگو نكرده است، به يكباره در سطح مدني و شهروندي و سياسي و اجتماعي مهارت‌هاي گفت‌وگويي را به خوبي اجرا كند. گفت‌وگوي موثر نيازمند نوعي مهارت است و كسب مهارت نيازمند تمرين و ممارست است.

پرسش بعدي ناظر به مطلوبيت گفت‌وگو است. يعني فرض كنيم كه بپذيريم اساسا امكان گفت‌وگو هست و شرايط آن نيز فراهم آمده است. سوال مهم ديگر اين است كه اساسا چرا بايد گفت‌وگو كرد و بر گفت‌وگو چه فوايدي مترتب است؟

شايد در پاسخ به اين سوال بد نباشد ابتدا كمي درباره گستردگي دامنه گفت‌وگو سخن بگوييم. بسياري از متفكراني كه درباره پديده گفت‌وگو تامل‌ورزي كرده‌اند، اين را متذكر شده‌اند كه نبايد گفت‌وگو را محدود دانست به مكالمه‌ها و سخن‌هايي كه ميان افراد در سطوح مختلف يا حتي در آثار ادبي در جريان است. گفت‌وگو در سطوح و لايه‌هايي بسيار عميق‌تر، جاهايي كه ممكن است ما سنتا مربوط به گفت‌وگو به حساب نياوريم، در جريان است.
 
به عنوان نمونه، باختين معتقد است گفت‌وگومحوري نه فقط در ادبيات بلكه در كل زبان و بالطبع در كل انديشه جاري و ساري است. از نظر باختين هر آنچه كسي مي‌گويد، فارغ از محتوا و انگيزه گوينده آن، واكنشي است به چيزي كه كسي پيش‌تر گفته است. به اين تعبير، هر انديشه و بياني در واقع بخشي از يك گفت‌وگوي عام‌تر است، كه البته ممكن است طرف‌هاي گفت‌وگو به لحاظ زماني يا مكاني بسيار از هم دور باشند، يا ممكن است طرف‌هاي گفت‌وگو در واقع يك فرد واحد باشند و فرد در واكنش به سخنان و افكار پيشين خود، چه در مقام تاييد و چه در مقام رد، چيزهايي بگويد. به عبارت ديگر، از نظر باختين هيچ سخن و انديشه‌اي در خلأ صورت نمي‌گيرد.
 
حتي متفكري كه در كنج خلوت و تنهايي خود نشسته است و چيزي مي‌نويسد كه ظاهرا قرار است هيچگاه منتشر نشود هم در حال گفت‌وگو است. او يا به آنچه ديگران تاكنون نوشته‌اند واكنش نشان مي‌دهد يا در حال روشن كردن ذهن خود است و مي‌خواهد صداهايي دروني را كه درون ذهنش با هم در گفت‌وگو هستند، منعكس كند و ميان‌شان آشتي دهد. در هر حال، گفت‌وگو پديده‌اي عام در تمام سطوح گفتماني است.

نمونه ديگر از نظريه‌ها و افرادي كه گفت‌وگو را در لايه‌هايي عميق‌تر رصد كرده‌اند، متفكراني‌ هستند كه از اصطلاح «خودِ گفت‌وگويي» سخن به ميان مي‌آورند. اين روانشناسان، جامعه‌شناسان و فيلسوفان ذهن بر اين ايده اصلي تاكيد دارند كه ذهن ما داراي اين توانايي غريب است كه مي‌تواند با خود گفت‌وگو كند، به اين معنا كه در گفت‌وگويي دروني مي‌تواند داراي شقاق و چندپارگي شود و هر كدام از بخش‌هاي آن از منظري خاص به مساله پيش رو نگاه و از منظري خاص آن مساله را ارزيابي كند و بعد در گفت‌وگويي دروني اين بخش‌هاي مختلف با يكديگر وارد دادوستد و تعامل شوند و بكوشند طرف‌هاي ديگر را قانع كنند.
 
به عبارت ديگر، در اين تلقي «خود» و «نفس» ما از بيخ و بن هويت و موجودي گفت‌وگوپيشه است و اين توان را دارد كه از منظرهاي مختلف به مساله‌اي واحد بنگرد و سناريوهاي مختلف را طرح كند و آنگاه در گفت‌وگويي دروني يكي از آنها را بر ديگري ترجيح دهد. اين در واقع همان تصويري است كه ويگوتسكي روانشناس معروف از انسان به دست مي‌دهد و طبق آن ما ابتدا در معرض گفت‌وگوهايي بيروني با ديگران قرار مي‌گيريم و آنگاه اين گفت‌وگوها را دروني مي‌كنيم و مي‌آموزيم كه خود نيز چگونه در تنهايي و خلوت وقتي مي‌خواهيم به مساله‌اي فكر كنيم، گفت‌وگويي دروني ترتيب دهيم.

علاوه بر اين موارد، مي‌توان نمونه‌هاي ديگري مانند متفكر اگزيستانسياليست مارتين بوبر را نيز مثال زد كه نظام فلسفي و الهياتي خود را بر مبناي «مواجهه» و تقابل رابطه «من – تو» با رابطه «من – آن» بنا مي‌كند. براي بوبر هم گفت‌وگو يكي از اركان اصلي تعريف‌كننده مواجهه اصيل و كل‌گرايانه با «تو» است.

همه اين نمونه‌ها در امري واحد مشترك‌اند: گفت‌وگو علاوه بر سطح ظاهري زبان و مكالمات روزمره، در عميق‌ترين لايه‌هاي حيات فرهنگي و ذهني ما نيز مندرج است. انديشيدن ما، سخن گفتن ما، نفس ما و چه‌بسا رابطه ما با امر الوهي و ماورايي همه مصاديق و نمونه‌هايي از گفت‌وگو است.

پس در پاسخ به سوال شما در مورد فوايد مترتب بر گفت‌وگو بايد اشاره كرد كه داشتن نظريه‌اي كارآمد در باب گفت‌وگو تسهيل‌كننده نظريه‌پردازي درباره تمام اين حوزه‌ها است. ضمن آنكه كسب مهارت در انجام گفت‌وگوي اصيل و واقعي از ابزارهاي اصلي شكوفايي در حوزه‌هاي ذكرشده است.

اما شايد بتوان پرسش شما را در سطحي انضمامي‌تر و ملموس‌تر هم پاسخ داد. گفت‌وگو را به‌سادگي مي‌توان معيار و ملاك متمدن بودن يك جامعه دانست. شايد هيچ‌چيز به اندازه چندصدايي بودن نتواند جامعه دموكراتيك و متمدن را از انواع جوامع سنتي و اقتدارگرا مجزا كند. رواج و تداول گفت‌وگو با هر موضوع و در هر سطحي نشانه‌اي است از اينكه جامعه انحصار حقيقت را از گروه يا نهاد خاصي سلب كرده و آن را در اختيار عموم شهروندان قرار داده است تا به كمك هم و از خلال گفت‌وگو به اموري مورد وفاق دست يابند. به اين ترتيب، كمترين فايده رواج گفت‌وگو حركت به سمت جامعه‌اي متكثرتر و چندفرهنگي‌تر است.

البته در سطوح عملي، مانند موثر بودن گفت‌وگو در حل مسائل يا تاثير گفت‌وگو در درمان برخي بيماري‌هاي رواني و ذهني، نيز شواهد مويدي وجود دارد.
 


مرزهاي گفت‌وگو تا كجاست؟ يعني هر فرد انساني اولا تا كجا مي‌تواند به شرايط گفت‌وگويي تن دهد و ثانيا آستانه‌هاي تحمل او تا كجاست و از كجا به بعد مي‌توان ادامه گفت‌وگو را غيراخلاقي و نامطلوب شمرد؟

به نظرم شما دو سوال را همزمان طرح مي‌كنيد. سوال نخست بيشتر روان‌شناختي است؛ اينكه آستانه تحمل افراد براي وارد شدن در گفت‌وگو تا كجاست. من البته متخصص روان‌شناسي و مخصوصا روان‌شناسي اجتماعي نيستم و نمي‌توانم پاسخ‌هايي دقيق به پرسش نخست شما بدهم. اما به عنوان نكته‌اي كلي مي‌توانم بر چيزي كه پيش‌تر گفتم تاكيد كنم. گفت‌وگو آموختني است و هرچه در جامعه‌اي بيشتر آموخته شده باشد، سطح پذيرش آن بالاتر است. بدون پژوهشي دقيق و صرفا با اتكا به مشاهدات خودمان هم مي‌توانيم دريابيم كه ميان جوامع بسته و دموكراتيك، يا ميان جوامع فردگرا و جمع‌گرا يا ميان جوامع دينمدار و سكولار تفاوت‌هايي ميان سطح نفوذ گفت‌وگو، رغبت افراد و نهادها براي گفت‌وگو و پذيرفته شدن گفت‌وگو به عنوان ضرورتي اجتماعي وجود دارد. اما البته آمار و ارقام دقيق‌تر نيازمند پژوهش‌هاي ميداني و موردي است.

اما پرسش دوم شما جنبه هنجاري و اخلاقي دارد؛ از كجا به بعد ادامه گفت‌وگو غيراخلاقي خواهد بود. اين پرسشي جالب است و مي‌طلبد كه از منظر فلسفي يا از منظر اخلاقي درباره آن تامل كنيم و ببينيم مثلا نظام‌هاي مختلف فلسفه اخلاق چه ارزش‌داوري‌ها و قضاوت‌هايي ممكن است درباره روايي يا ناروايي گفت‌وگو داشته باشند. من در اينجا فقط مي‌توانم از نگاهي كه خودم همدلي بيشتري با آن دارم حرف بزنم. اگر نوعي «منظرگرايي» به علاوه «نظريه چشم‌انداز» را قبول داشته باشيم، آنگاه هيچگاه گفت‌وگو درباره هيچ موضوعي و در هيچ سطحي غيراخلاقي نخواهد بود.
 
تركيب مورد نظر من به شكل ساده متشكل از دو مولفه اصلي است. نخست اينكه طبق منظرگرايي هر قضاوت، حكم، داوري، بيان واقعيت و نظريه‌پردازي‌اي هميشه و لاجرم از درون يك منظر و به‌اصطلاح چارچوب مفهومي انجام مي‌شود. نمي‌توان جايي بيرون يك چارچوب مفهومي ايستاد و چنين كارهايي كرد. ما همواره از خلال عينكي خاص به جهان مي‌نگريم و در اين نگرش چيزهايي را بديهي و مفروض و چيزهايي ديگر را شايسته بررسي مي‌يابيم. پس قضاوت، داوري، ترجيح و نظريه‌اي كه وابستگي به چارچوبي مفهومي نداشته باشد نداريم.

مولفه دوم كه بيشتر تحت تاثير نظريه چشم‌انداز است مي‌گويد منظر و چشم‌اندازي كه ما اتخاذ مي‌كنيم، و گفتم كه اتخاذ آن طبق منظرگرايي ضروري است، بسيار به موقعيت اجتماعي و سياسي ما وابسته است. جايگاه اقتصادي، سياسي، اجتماعي، جنسيتي و گفتماني ما برخي چارچوب‌ها را براي ما مفروض و بديهي و برخي ديگر را غيرقابل‌فهم مي‌سازد. البته من در اينجا فرصت شرح و بسط اين دو نظريه فلسفي را ندارم. اما مي‌خواهم بگويم اگر شما به چنين تركيبي باور داشته باشيد به آن معنا خواهد بود كه منظر و چشم‌انداز شما، كه تحت تاثير جايگاه اجتماعي و سياسي شماست، همواره معارف و چيزهايي را در اختيارتان مي‌گذارد كه در اختيار ديگران كه آن چشم‌انداز را ندارند نيست، و همين اختلاف‌منظر و چشم‌انداز لازم مي‌آورد كه هميشه گفت‌وگويي دايمي در جريان باشد، با اين هدف غايي كه از چشم‌اندازهاي ديگر نيز سر درآوريم و آنها را نيز در نحوه مواجهه خود با جهان وارد چارچوب مفهومي خود كنيم.
 
به اين ترتيب، گفت‌وگو در هيچ سطح و با هيچ موضوعي، به شرط آنكه شرايط گفت‌وگوي اصيل را داشته باشد و در آن دادوستدي در كار باشد و اشتياقي به هم‌سطحي، غيراخلاقي نخواهد بود. اين نكته پيوند محكمي با مسئله آزادي بيان دارد و به همين دليل است كه در برخي از نظام‌هاي ارزشي و حقوقي آزادي بيان حق پايه و طبيعي افراد در نظر گرفته مي‌شود كه سلب‌ناشدني است.

زيرعنوان كتاب «صدق به چه كار مي‌آيد؟» چنين است «مناظره ريچارد رورتي و پاسكال آنژل». آيا تفاوتي ميان «مناظره» با «گفت‌وگو» مي‌توان ترسيم كرد؟

گفت‌وگو به لحاظ اجرا مي‌تواند اشكال مختلفي داشته باشد. يك شيوه رايج در جهان آكادميك مناظره است، به اين شكل كه دو متخصصي كه آراي مختلفي درباره يك موضوع دارند و پيش‌تر در بحث‌هايي نظري آراي هم را نقد كرده‌اند زير سقف واحدي كنار هم بيايند و رودررو با هم بحث كنند. معمولا هم اين بحث در چند دور انجام مي‌شود. ابتدا يكي نظراتش را مي‌گويد. بعد ديگري دفاع مي‌كند و بعد باز فرد اول بر مبناي حرف‌هاي گفته‌شده ادامه مي‌دهد و دومي پاسخ مي‌دهد و... در كتاب صدق به چه كار مي‌آيد؟ هم همين روند را شاهديم. اين مناظره در سال ٢٠٠٢ در دانشگاه سوربن ميان ريچارد رورتي و پاسكال آنژل بر سر موضوع «صدق» درگرفته است. اين بحث در واقع گفت‌وگويي است كه به لحاظ شكل اجرا در قالب مناظره انجام شده است.
 


ژانر گفت‌وگو يكي از پر مخاطب‌ترين ژانرهاي كتاب است، خواه در حوزه ادبيات و سياست و خواه در حوزه فلسفه. به نظر شما چرا چنين است؟

اينكه جذاب است را قبول دارم. داستان‌ها و رمان‌هايي كه گفت‌وگويي‌اند خواندني‌ترند و متوني فلسفي كه در قالب بحث و گفت‌وگو و چالش دوطرفه تنظيم شده‌اند جذابيت خاصي دارند. ما هم به همين دليل تصميم گرفتيم در نشر كرگدن مجموعه‌اي داشته باشيم با عنوان « گفت‌وگوانديشي» كه تنها كتاب‌هاي گفت‌وگومحور در آن منتشر شود. اما اينكه چرا اين نوعِ ادبي مخاطب‌پسند است من دو نكته به ذهنم مي‌رسد. يكي اينكه در گفت‌وگوها ما هميشه چيزهايي درباره خلق‌وخو و شرايط زيست و اخلاق فردي و شرايط تاريخي و اجتماعي گفت‌وگوكنندگان مي‌فهميم، چيزهايي كه معمولا در متن‌هاي غيرگفت‌وگويي آنها را نمي‌خوانيم. شايد يكي از دلايل جذابيت گفت‌وگو همين باشد.

نكته دوم اينكه گفت‌وگو پيوند نزديكي با داستان و روايت دارد و ما به لحاظ تاريخ تكاملي خود چنان تكامل يافته‌ايم كه شنيدن داستان را به شكل طبيعي و فطري دوست داريم. مادران در همه فرهنگ‌ها براي كودكان‌شان داستان مي‌گويند و كل صنعت سينما و رمان بر پايه علاقه كودكان و بزرگسالان به شنيدن داستان شكل گرفته است. اما اينكه شنيدن داستان چه مزيت زيستي‌اي براي ما دارد خود سوال جالبي است كه كساني كه در قلمرو نظريه شناختي داستان كار مي‌كنند درباره‌اش تحقيق كرده‌اند.
 
شايد يك پاسخ آن باشد كه داستان به ما تجربه زيسته افراد ديگر را مي‌دهد و به ما امكان مي‌دهد با مشكلاتي كه آنان مواجه بوده‌اند مواجه نشويم. به اين ترتيب، شنيدن داستانِ زندگي ديگران احتمال بقا و توليدمثل ما را بيشتر مي‌كند و طبيعي است كه مزيتي زيستي براي ما به حساب‌ آيد. شايد همين سبب شود كه ما بالفطره شنوندگاني خوب براي قصه‌ها و گفت‌وگوهاي ديگران باشيم.



:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
چند موضوع اقتصادی و اجتماعی که ممکن است شما را در مورد مهاجرت دچار تردید کند.

چند موضوع اقتصادی و اجتماعی که ممکن است شما را در مورد مهاجرت دچار تردید کند.

اکثریت اقشار تحصیلکرده و طبقه متوسط ایرانی حداقل یکبار در زندگی شان به طور جدی به این موضوع فکر می کنند که مهاجرت کنند یا نه. باید پذیرفت که مهاجرت محاسنی دارد. رفاه عمومی و شرایط بهتر زندگی در کشورهای توسعه یافته خیلی از افراد را به مهاجرت ترغیب می کند اما از طرفی پیوندهای خانوادگی و علاقه به وطن و مواردی از این جنس هم آن ها را دچار تردید می کند. فارغ از این مسائل بدیهی، نکاتی هم هست که قبل از مهاجرت باید دانست و برای آن ها آمادگی داشت. در ادامه 6 مورد از عوامل اجتماعی و اقتصادی که باید آن ها را در این تصمیم گیری مورد توجه قرار داد می خوانید.

1- مالیات های سنگین

اغلب کشورهای توسعه یافته نرخ مالیات بالایی دارند مثلا نرخ مالیات در فرانسه برای یک کارفرما با احتساب مالیات ملک، بیمه کارمندان، مالیات بر ارزش افزوده، مالیات بر درآمد و... به بیش از 66 درصد می رسد. این آمار را مجمع جهانی اقتصاد که مقر آن در سوئیس است اعلام کرده. یعنی اگر در این کشور سرمایه گذاری کنید یا بخواهید کسب و کاری راه اندازی کنید خیلی باید مواظب این مالیات های سنگین باشید افرادی که ازایران به کشورهای اروپایی با آمریکای شمالی مهاجرت کرده اند گاهی به این نکته اشاره می کنند اجاره کردن یک منزل مسکونی را به خرید همان خانه ترجیح می دهند.
 

 
چون نرخ مالیات بر ملک آنقدر بالاست که خریدن آن ممکن است مقرون به صرفه نباشد. مثلا در یکی از ایالت های آمریکا برای یک خانه مسکونی به ارزش 200 تا 300 هزار دلار باید سالانه بین 10 تا 20 هزار دلار مالیات پرداخت کرد. میانگین درآمد یک شهروند در این کشور حدود 3700 دلار است.
 
بنابراین پرداخت این مالیات دردسر بزرگی برای افرادی با این سطح درآمد متوسط است. در مورد خودرو البته اوضاع بهتر است. در کشورهای غربی می توانید یک مدل هیوندای اکسنت 2017 که اینجا 100میلیون تومان قیمت دارد را با 15 هزار دلار (دود 55 میلیون تومان) بخرید اما سالانه بین 500 تا 1000 دلار هم برای هزینه مالیات و نگهداری باید کنار بگذارید. البته خدمات پس از فروش در این کشورها قابل مقایسه با چیزی که ما در کشورمان می بینیم نیست.

برای مالکیت یک خودرو در کشورهای غربی قیمت بالای بنزین و مالیات جاده ای را هم باید در محاسبات خود وارد کنید. مثلا در فرانسه به طور متوسط برای طی کردن هر 1000 کیلومتر باید 7 یورو مالیات پرداخت کنید. اینجا هر چند که تعرفه های سنگین گمرکی قیمت خودروهای وارداتی را تا دو برابر قیمت واقعی بالا برده اما خبری از خیلی مالیت های ریز و درشت دیگر هم نیست.

2- قوانین سختگیرانه برای مالکیت مهاجران

در کشورهای مختلف قوانین عجیب و غریبی برای مالکیت مهاجران وجود دارد که بهتر است قبل از سفر درباره آن ها اطلاعات کسب کنید. مثلا کشور سوئد اخیرا که موجه مهاجرت از کشورهای خاورمیانه اوج گرفته، قانونی وضع کرده که تا 10 سال حق مالکیت منزل مسکونی به مهاجران را نمی دهد. یعنی باید به مدت 10 سال مستاجر یک شهروندسوئدی باشید یا آپارتمان هایی که دولت در نقاطی خارج از محدوده شهر مشخص کرده ساکن شوید. البته اگر مجوز خرید خانه داشته باشید هم باید پول زیادی را صرف این کار کنید. قیمت هر متر مربع آپارتمان در مرکز شهر استکهلم 90 هزار کرون و معادل 10 هزار دلار است. یعنی قیمت آپارتمان در استکهلم دو برابر قیمت خانه در لس آنجلس آمریکاست.
 


3- هزینه بالای تفریح

هزینه کالاهای فرهنگی در کشورهای توسعه یافته به دلیل سیاست های حمایت از مولف نسبت به ایران بالاتر است. مثلا ورودی یک فستیوال موسیقی در آمریکا که همین چند روز آینده برگزار خواهد شد بین 400 تا 900 دلار است. این مبلغ برای یک دانشجو یا شهروند عادی که بین 3 تا 4 هزار دلار درآمد ماهانه دارد مبلغ کمی نیست. البته کنسرت های دیگری هم هست با قیمت های کمتر از 100دلار، بلیت سینما در کانادا و فرانسه بسته به درجه کیفی سینما بین 10 تا 30 دلار متغیر است.

در فرانسه قیمت تماشای مسابقات ورزشی هم برای هواداران تیم ها نسبتا بالاست. بلیت بازی تیم های فوبتال موناکو و پاری سن ژرمن در فینال جام اتحادیه فرانسه بین 35 تا 160 یورو قیمت دارد. این بازی در ورزشگاه المپیک لیون برگزار می شود و از الان خیلی از بلیت های آن تمام شده است. وب سایت تیکت مستر هم بلیت تماشای یک تئاتر در پاریس را به قیمت 60 یورو به فروش می رساند.

4- بی ثباتی در قوانین مهاجرتی

قوانین مهاجرتی کشورهای مختلف تحت تاثیر رویدادهای سیاسی و تحولات اجتماعی ممکن است تغییر کند. با توجه به اینکه پروسه اخذ اقامت چند سال طول می کشد باید خود را برای این اتفاقات ناگهانی آماده کنید. فرمان مهاجرتی ترامپ که اخیرا برای مهاجران  7 کشور دردسرساز شد، اصلا قابل پیش بینی نبود. همه گمان می کردند این صرفا شمار تبلیغاتی ترامپ در دوران انتخابات بوده و اجرایی نخواهدشد.

این موضوع در مورد دیگر کشورها هم صدق می کند. مثلا دولت قبلی کانادا اعلام کرده بود کسانی می توانند تابعیت کانادایی دریافت کنند که از 6 سال اخیر حداقل 4 سال را در خاک این کشور باشند. همین کم و زیاد شدن اعداد که ساده به نظر می رسد باعث اتلاف وقت خیلی از مهاجران می شود. همین دو روز پیش 7 پناهجوی افغان که به دلیل تغییر قوانین مهاجرتی سوئد به مشکل خورده بودن دست به خودکشی زدند. از این 7 نفر سه نفرشان جان خود را از دست دادند.

5- برخوردهای نژادپرستانه

برخوردهای نژادپرستانه یک قاعده کلی در تمام کشورهاست. در مورد کم و زیادبودن آن می توان بحث کرد اما اصل آن را نمی توان منکر شد. در کشوری مثل کانادا این موضوع کمتر به چشم می آید اما در آمریکا این رفتار آزاردهنده بیشتر دیده می شود. حمایت بخش قابل توجهی از آمریکایی ها از سیاست های ترامپ در منع مهاجرت یا دیوار کشیدن در مرز مکزیک نشان می دهد ریشه های تفکرات نژادپرستی در کشورهای توسعه یافته هم دیده می شود.

اساسا به همین دلیل هم هست که ایرانیان مهاجر در کشورهای مختلف فورا کلونی تشکیل می دهند تا با هم معاشرت کنند. چون مجبور به این کار هستند و رفتار شهروندان بومی آن ها را به سمت انزوا سوق می دهد. دانشجویانی که در این کشورها تحصیل کرده اند حتی از تجربیات خود از برخورد تبعیض آمیز استادان دانشگاه با آن ها می گویند. در مورد شغل پیدا کردن هم همیشه اولویت با افراد بومی و غیرمهاجر است.
 




6- افسردگی بعد از مهاجرت

بعد از مهاجرت تحولات روحی و تنش های عمیقی به روان افراد وارد می شود که باید برای آن ها آماده بود. روانشناسان مرحله اول مهاجرت را «ماه عسل» می نامند. در این مرحله که معمولا تا یک ماه به طول می انجامد، شخصث مهاجر مثل یک توریست از تماشای مناظر و خیابان ها و مواجهه با انسان های جدید لذت می برد اما بعد از گذشت یک ماه وارد مرحله «عدم پذیرش»می شود.

این مرحله بین 3 تا 6 ماه طول می کشد که شخص مهاجر به دلیل نداشتن توانایی ارتباط گرفتن با افراد جدید منزوی و دلسرد می شود. با عبور از دوره بحرانی که گاهی با افسردگی هم همراه می شود مهاجران خود را با شرایط محیط جدید تطابق می دهند.

نکته دیگر اینکه سبک زندگی در کشورهای غربی کاملا متفاوت با ایران است. شهروندان طبقه متوسط کشورهای توسعه یافته برخلاف ایران اوقات فراغت زیادی ندارند. آن ها فقط آخر هفته ها فرصت تفریح پیدا می کنند و حداکثر سالی یکبار مسافرت را تجربه می کنند. این شرایط برای کسانی که به سبک زندگی ایرانی و رفت و آمدهای خانوادگی عادت دارند ممکن است چندان خوشایند نباشد.



:: بازدید از این مطلب : 867
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()